من دلم میخواد با کسی باشم که فقط مال خودم باشه و فقط ترس از دست دادن 'من' و داشته باشه.
می خوام با کسی باشم که بهم وفادار باشه. به جای خوندن صیغه عربی 'علی المهرمعلوم' عقد آریایی بخونیم و بهم بگیم تا آخر عمر وفادار هم خواهیم بود.
من می خوام با کسی باشم که اگه با یک نفر دیگه به جز خودم دیدمش، راحت برم جلو و یک سیلی محکم به خودش بزنم و یه سیلی محکمتر هم به اونی که فکر کرده میتونه جای منو بگیره.
من می خوام با کسی باشم که اگه مریض شد 'من' برم و پرستارش باشم. کسی که اگه مرد، من باشم که برم سر قبرش بشینم و قبرش و با گلهای رز و مریم تزئین کنم.
من دلم میخواد تو رابطه ای باشم که 'ملکه' اون رابطه باشم؛ تنها ملکه. احساس کنم بهترین و زیباترین زن دنیام. نه اینکه این رابطه به من، حس حقارت و از درون شکستن بده و هر لحظه من و بیمارتر از گذشته کنه.
من می خوام با کسی باشم که راحت عشق من و جار بزنه و با افتخار از من جلوی خانوادهاش حرف بزنه. من هم با لبخند و آرامش اون و به دیگران معرفی کنم و احساس رضایت تو چشام موج بزنه. من از پنهانی و یواشکی بودنها بیزارم.
من می خوام وقتی تو آیینه نگاه می کنم احساس کنم بیشتر از قبل خودم و دوست دارم. حس عذاب وجدان نداشته باشم و از خودم متنفر نباشم .
من می خوام دختر شاداب و جوان درونم، دوباره پرواز کردن و یاد بگیره. دوباره آزاد و رها باشه. نمیخوام توی قفس طلایی زندانی باشم و صدام در نیاد تا یروزی یکی نیاد که بخواد به دور از چشمهای زندانبانم بهم امید آزادی بده. تا وقتی که تمام بال و پرم بریزه و از قفس طلایی بندازنم جایی که پیری و زشتی و بیماری تمام وجودم و فرا گرفته.
من تمام حقم و از زندگی می خوام نه نصفه و نیمه. من تمام قلب یه نفر رو می خوام نه نصفش و. من میخوام تمام وجودم و برای کسی بزارم که 'همه زندگیش' منم نه شخص دیگه ای. من خود واقعیم و می خوام...
پس تموم کن چیزی رو که نباید شروع میشد.