در هیاهو ایستاده ام
چه چیزی در حال رخ دادن است؟
نمیدانم
در میان تصاویری منکسره از "من" گم شدهام
اکنون پای "من"هایی در میان است!
"من"هایی که حرکاتم را موبهمو تکرار میکنند
اما چهرههایشان گویای تفاوتهاست
تفاوتهایی نه چندان خوش
بلکه مملو از نفرت،خشم و بیپناهی!
یکی خون میگرید
دیگری مات و مبهوت به من و دیگر"من"ها مینگرد
بعدی بهسان ظلمات شب نگاهم میکند
و طنابی عجیب در دست دارد
طنابی زمخت و ضخیم!
لیکن حرکات همه یکیست
جز "شوموز"!
شوموز هم من است
منی که به تبع از نامش
کودکی زیباصورت است
او من است اما، از من پیروی نمیکند
او من است اما، حرکات من را دنبال نمیکند
دستانم را تکان میدهم اما او خلاف دیگر "من"ها
همچنان زانوی غم بغل گرفتهاست
زانوانش به غم میمانند
اما چشمانش باروتهایی خشمگیناند
احساس امنیت ندارد
او بیپناه است!
به بیخانهها میماند
زخمهای عمیق دله بستهاش خودنمایی میکنند
رد اشکهای خشکشدهی منتهی به دهانش مشهوداست
دیگر "من"هارا کنار زدم تا به او برسم
اما چیزی من را پس میزد
آن چه بود به راستی؟
باروتهای درحال انفجار شوموز
یا زبانههای آتش خشم و کین دگر "من"ها بود؟
ادامه دارد...