
شاید فکر کنید مغز ما همیشه در تلاش است تا برای ما بهترین تصمیمها را بگیرد؛ تصمیمهایی که منجر به سود بیشتر ما میشوند یا مثلا ریسک ضرر را کاهش میدهند. خبر بد اینکه… همیشه این طور نیست! لااقل در بازارهای مالی که این طور عمل نمیکند.
طبق دادههای مؤسسه Morningstar*، میانگین بازده واقعی سرمایهگذاران خرد بین ۲ تا ۴ درصد کمتر از بازده خودِ بازار است. یعنی افراد اگر فقط دارایی خود را هولد میکردند و خرید و فروش هیجانی انجام نمیدادند، با رشد بازار به صورت ارگانیک سود میکردند اما تصمیمهای ناشی از نوسان در بازار موجب کاهش سود این افراد میشود. دلیلش ساده است: فروش احساسی در زمان سقوط و خرید هیجانی در اوج.
در لحظهای که ترس بر استراتژی غلبه میکند مغز در حال محافظت از ماست نه از داراییمان. این رفتار، یک رفتار تکاملی است که از هزاران سال پیش موجب بقای ما شده است: برای مغز التیام «رنج ضرر» مهم است چون تفاوتی بین افت ۱۰ درصدی سبد سهام و خطر حمله شکارچی قائل نیست و «فرار کن» را به «بفروش» ترجمه میکند!
در سال ۱۹۷۹، دو روانشناس در دانشگاه پرینستون آزمایشی انجام دادند که مسیر روانشناسی اقتصاد را برای همیشه تغییر داد. دنیل کانمن و دستیارش آموس تورسکی میخواستند بدانند چرا انسانها در تصمیمگیریهای مالی، رفتاری منطقی ندارند. پرسشی ساده، اما با پاسخی که بعدها یکی از بنیادیترین کشفیات روانشناسی رفتاری شد:
اثر «گریز از ضرر» (Loss Aversion)

در این آزمایش، شرکتکنندگان باید بین دو گزینه یکی را انتخاب میکردند:
دریافت قطعی ۵۰ دلار
یا
شانس ۵۰ - ۵۰ بین گل ۱۰۰ دلاری و پوچ!
اکثر افراد گزینه اول را انتخاب کردند؛ یعنی سود قطعی کوچک را به سود احتمالی بزرگتر ترجیح دادند. اما وقتی همین سوال را با حالت معکوس مطرح کردند (یعنی ضرر قطعی ۵۰ دلار یا شانس ۵۰ - ۵۰ برای از دست دادن ۱۰۰ دلار) اکثر شرکتکنندگان گزینه دوم را انتخاب کردند. یعنی حاضر شدند برای فرار از ضرر قطعی، ریسک ضرر بزرگتر را بپذیرند. از دید ریاضی، هر دو حالت ارزش انتظاری یکسان داشتند. اما از دید روانی، مغز انسان به وضوح نشان داد که درد باخت، بسیار شدیدتر از لذت برد است. چرا؟ چرا مغز وقتی به ضرر میرسد به یکباره نظرش را عوض میکند؟
پاسخ را باید در ساختار مغز جستوجو کرد. در اعماق مغز، ساختاری بادامیشکلی به نام آمیگدالا (Amygdala) قرار دارد؛ بخشی که وظیفهاش تشخیص تهدید و فعالسازی واکنشهای دفاعی است. وقتی مغز احتمال ضرر را احساس میکند (چه مالی، چه فیزیکی) آمیگدالا به پا میخیزد: هورمونهایی مانند کورتیزول و آدرنالین را ترشح میکند، ضربان قلب را بالا میبرد و بدن را وارد وضعیت «بقا» میکند.
در مقابل، وقتی سود یا پاداشی کسب میکنیم بخشی دیگر از مغز به نام نوکلئوس اکومبنس فعال میشود و دوپامین ترشح میکند که موجب شادی و لذت میشود. اما واکنش دوپامین ملایمتر است؛ چون برای مغز، بقا مهمتر از لذت است.
این سیستم در دنیای شکار و خطر بسیار حیاتی بود؛ اگر صدایی از پشت یک بوته میشنیدیم و فکر میکردیم جانوری وحشی برایمان کمین کرده، پا به فرار میگذاشتیم. ممکن بود خرگوش باشد، اما احتمال هم داشت که شیر باشد! اگر اشتباه کرده بودیم، چیزی از دست نمیدادیم؛ اما اگر اشتباه نمیکردیم و واقعا خطری در کار بود، جانمان را نجات داده بودیم. به همین علت است که احساس خطر، قویتر از احساس پاداش در ما ریشه دوانده است.
همان سیستم، امروز هم کار می کند. بازارهای مالی یکی از تریگرهای فعال شدن آمیگدالا هستند! نمودارهای قرمز، کار همان شیر را میکنند: ضربان قلب بالا میرود و منجر میشود به تصمیم و واکنش لحظهای.

برای ایستادن جلوی سیستم خودکار مغز و استفاده بهینه از قابلیتهایش، باید اول به سراغ آگاهی و بعد، ساختن «سیستم تصمیمگیری» رفت.
ایجاد ساختار
سرمایهگذاران موفق، تصمیمها را از سطح احساس به سطح ساختار میبرند. مثلا از پیش تعیین میکنند در چه قیمتی بخرند یا بفروشند و به آن پایبند میمانند.
یادداشت تصمیمها
نوشتن دلیل هر خرید یا فروش باعث میشود تصمیمها ملموستر و قابل ارزیابی شوند. وقتی تصمیم مالی میگیریم (مثلا خرید یا فروش یک دارایی) مغز ما در همان لحظه معمولا دنبال تاییدی احساسی برای تصمیم خودش میگردد. یعنی حتی اگر قبلتر تصمیم گرفته باشیم که در زمان ریزش نفروشیم، وقتی واقعا بازار قرمز میشود، مغز شروع میکند به ساختن دلایل منطقی برای توجیه خودش. در این موقعیت، نوشتهها به کمکمان میآیند تا طرز فکر خودمان را در هنگام آرامش به یاد بیاوریم.
توقف در زمان ترس
هیچ تصمیم مالی در اوج هیجان نباید گرفته شود چون در زمان ترس یا خشم، بخش منطقی مغز خاموش میشود. چند ساعت یا حتی یک روز تأمل، گاهی کل نتیجه را تغییر میدهد. سخت است؟ بله. چون این کار یعنی غلبه بر همان سیستمی که روزی جان اجدادمان را نجات میداد!

به قول ریچارد تیلر در کتاب Misbehaving:
«ما انسانها منطقی نیستیم، اما پیشبینیپذیریم و این یعنی میتوانیم خودمان را بازطراحی کنیم.»
در نهایت، شاید راز موفقیت در سرمایهگذاری نه در شناخت بازار، بلکه در شناخت خودمان باشد. چون تا وقتی ندانیم مغزمان چگونه در برابر ضرر واکنش نشان میدهد، هیچ نموداری به ما کمک نخواهد کرد.
اگر میخواهید درباره اقتصاد رفتاری و اثر گریز از ضرر بیشتر بدانید، کتاب "Misbehaving: The Making of Behavioral Economics" نوشته ریچارد تیلر را که با نام «کجرفتاری» ترجمه شده است بخوانید؛ روایتی جذاب از چگونگی کشف خطاهای ذهنی انسان در تصمیمگیریهای اقتصادی.
پی نوشت:
۱. مؤسسه Morningstar یک شرکت تحقیقاتی و تحلیل دادههای مالی آمریکایی است که در سال ۱۹۸۴ تأسیس شد. این شرکت یکی از معتبرترین منابع جهانی برای ارزیابی صندوقهای سرمایهگذاری، سهام و سایر ابزارهای مالی به شمار میرود. مورنینگاستار با جمعآوری دادههای تاریخی، عملکرد واقعی سرمایهگذاران و رفتار آنها را تحلیل میکند و گزارشهایش معمولا برای سنجش «شکاف رفتاری» (Behavior Gap) میان بازده بازار و بازده واقعی سرمایهگذاران استفاده میشود.
پول نو همراه شماست تا تصمیمهای مالی آگاهانهای بگیرید.