پونه
پونه
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

دَرَکِ نبودنت

به درک که هر موقع لبخند روی لبانم ریشه می‌زند و می‌خواهم از اتفاقات امروز برایت تعریف کنم، یادم می‌آید خیلی است رفته ای!

ریشه‌ی لبخندم می‌سوزد و چشمانم را قرمزی پر می‌کند و آن عادت "دندانت‌ را فشار بده وگرنه اشکت در می‌آید" سراغم می‌آید.

مثلِ تمام شب ها درخشش ماه مرا مجذوب کرده است، هربار که ماه و ستاره ها را که می‌بینم یاد تو می‌افتم. هرچند که نیستی!

بودنت را در بیداری ترین رویایم حس می‌کنم.

لطفا به من بفهمان که رفته ای! من هر روز در کنار‌ِ تو اوضاع را می‌گذرانم.

دور و برم را می‌بینی؟! تو همه جا هستی. من نمی‌توانم رهایت کنم. تو عذاب دهنده تر از نورِ خورشید مرا می‌سوزانی.

صدای تو بلند تر از موج های خروشان دریاست. تو نیستی و خاطراتت همچنان درحال رشد کردن است. آنقدر که خیال بافی کرده‌ام مطمئن نیستم کدام کار را واقعا انجام داده‌ام!

بودنت غصه ایست و نبودنت مکافاتی‌!

دیگر مثل قبل وسطِ رویاهای ناممکنم خود را در آغوشت شناور نمی‌کنم. چون خیلی وقت است رفته‌ای! مثل یک تکه نان ته مانده شده ای که مورچه ها ریز به ریزت را با خود می‌برند.

آنقدر برایت نوشتم که خودم هم خسته شدم. خسته‌ی نبودنت و خسته‌ی وجودِ الکی‌ات وسطِ رویاهایم.

برو گمشو. رهایم کن. از تو و خاطراتت متنفرم!

از آنچه یادی از تو می‌رساند آزار دارم.

به دَرَک که نیستی! با بودنت ساختم، با بودنت هم خواهم ساخت.


این یعنی واقعیه؟))🥺
این یعنی واقعیه؟))🥺



پ.ن۱: فقط خواستم بنویسم. چنین تجربه‌ای ندارم.

پ.ن۲:قسمتی که گفتم به دَرَک برای این بود که بهتون امید بدم.

پ.ن۳: مرسی که خوندین





درک
زنده‌ام هرچه زدی تیغ به شریان نرسید!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید