پونه·۳ روز پیشدر بابِ خاکستراز عمق وجود کسی را میخواهم که مثلِ خودم باشد. بغلم کند، نازم کند، مهرم را بکشد و کمی از دلداریهایش را نصیبم کند و بگوید:( تو که تا اینجا…
پونه·۱۲ روز پیشتلخیِ نبودنتدر راستای خطور نور ایستاده بودم و انگشتانم پرده را قلقلک میداد. رنگِ زردِ مایل به نارنجی آفتاب وسطِ چشمم را نوازش میکرد و با نورِ قرمزش و…
پونهدراتاقک زیر شیروانی ذهن·۱۶ روز پیشبغض زخمیاز تک تک دوست داشتنها تنفر داشتم؛ حتی دلم میخواست لبخندهایم را کفن کنم.
پونه·۱۹ روز پیشپسرِ بدونِ "میم"فکر اینکه تفنگ در دستانش جای خوش کند به اندازهی کافی بختک جانش شده بود چه برسد به اینکه با آن تفنگ مشکیِ غرقه در خون به کسی شلیک کند. دست…
پونه·۲۰ روز پیشیَدَک کِشِ زخمآخرین باری که این سالنامه را میدیدم سال پیش بود، فکر میکنم آخرهای ماه بهمن. انتظار نداشتم با شکل و شمایلِ پهنش دوباره ملاقات کنم. صفحهی…
پونه·۱ ماه پیشغوطهورروزهای خوشمان رهگذرند! به آنجا که میرسیدم، تک تکِ سلولهایم منقبض میشد و از آن شهر پرهیاهو تنها چیزی را که شنوا بودم؛ صدای ضربات قلبی که…
پونه·۱ ماه پیشکُنجدستم را روی دهانم گذاشتم و رویم را از کارگرانی که درحال چیدن دکوراسیون جدید بودند برگرداندم و از پشت شیشه خیره شدم به مغازهی چوبی و فسقلی…
پونه·۱ ماه پیشغمِ تنهاییو بغضهایی که همچنان بیخِ گلو کمین کردهاند و تمامِ روزگار را چنگ میزنند، آنهایی که درد شدند اما فرو نریختند.