وقتی بزرگ شوی قهر بودن دیگر معنی ندارد.
آدم ها را دور میاندازی، این جمله معنی بیشتری میدهد.
بخواهی یا نخواهی روزی میرسد که باید تغییر کنی و بشوی سوپر من زندگی خودت.
کیا سوپر منن؟
شاید با مکالمه، زخم، التیام، خواندن یک کتاب، خود را در چنگالِ باد زندگی بسپاری و بگویی خدانگهدار. میخواهید تغییر خود را قبول نکنید؟
باید بگویم اگر فکر میکنید از کودکی تا به حال تغییری نکردهاید اشتباه است.
جلوی آینه بایستید؛ چه تغییری در خود میبینید؟ آیا حاضرید مثل کودکی شکلک در آورید و لب خود را بچسبانید به آینه؟
این سری نه. شما تنها چیزی را که خریدارید، موهایِ بلندتان است.
این تنها چیزیست که شما را جلوی آینه میکشد؛ شانه کردن مو!
نمیدونم چرا اینو نوشتم، این روزا ایدهای برای نوشتن ندارم و از هر کلمه یه چیز گُنده میکشم بیرون... بیچاره کلمهای که گیر من بیافته... روحش خونیه!
به نوشتههام دقت کردین؟
همهی نوشته هام منتظر یا دلتنگ یه چیزیان.
نوشته ها از وسطِ افکارِ روح انسان فرود میآن و تو مغز شکوفه میزنن.
بعضی از نوشتههام هم شادن... چرا شاد بودن برای من انقد تلخههههههه! چرا منتظرم بعد از هر لبخند عمیق یه گریهی شدید بیاد سراغم!؟؟؟؟؟
داشتم میگفتم؛ نوشته هام منتظر و دلتنگ چیزیآن...ولی نمیدونم چی!
روح من دلتنگ یه آدم بی نام و نشونه، بدونِ هیچ حسی...این دلتنگی رو وقتی میفهمم که وقتی میام درمورد یه چیز شاد بنویسم، دلتنگی وسطِ کلماتم غوطهور میشن...این دست من نیست. باور کنید! روح من افکارم رو تو مشتاق گرفته.
پس لطفا از پست های ژانر تکراریام خسته نشین.
هرچند خودم خستم.
این پست تنها برای خالی شدن بود...اون پراکنده های ذهنیم که دارن تو مغزم رژه میرن...
مرسی که خوندین.
منتظر پست بعدیم باشین :)