ساعت از 4 صبح گذشته و خیالاتم سیال تر از هر زمان دیگری در شبانه روز دارد وول میخورد اینور و آن ور
یهویی با خودم گفتم که چقدر خوب که ما تصویری از گذشته های خیلی دور نداریم. چقدر خوب که از سفرنامه ناصرخسرو و ابن بطوطه فقط متن داریم چقدر خوب که ما عکسی از کلوئپاترا نداریم.
احساس میکنم ما، ما آدم ها بیش از ظرفیت بشر عکس گرفتیم. هی عکس عکس پشت عکس
کنتور هم که نمیندازه مثل دوران آنالوگم که نیست بگی پول نگاتیو و چاپ و ظهور میده؛ همینجور بی وقته چیک چیک در حال عکس گرفتنیم.
میدونی بزرگترین عیبش کجاست؟
ما دیگه تخیل رو کشتیم ، دیگه مواجه بکر و ناب رو از دست دادیم. هرجایی میخوایم بریم از قبل میدونیم چه شکلیه و این یعنی بشر با هر چیک شاتر دوربینش یه جون از جون ها تجربه و زندگی رو کم میکنه.