pooria.M·۴ سال پیشما یه جون از جون های زندگی رو کم میکنیمساعت از 4 صبح گذشته و خیالاتم سیال تر از هر زمان دیگری در شبانه روز دارد وول میخورد اینور و آن وریهویی با خودم گفتم که چقدر خوب که ما تصویر…
pooria.M·۴ سال پیشحارصهاز اُکسا تا بوداپست نیم ساعتی راه بود. یانوش هر هفته دوشنبه می رفت و آخر هفته بر میگشت. پدرش کشاورز بود اما یانوش از همان نوجوانی به لوله ک…
pooria.M·۵ سال پیشکاش نام شان علف هرز نبودشرمنده تمام علف های هرزی هستمکه برای کاشت گندماز ریشه کندمشانخاری که در دستم شکستآخرین تلاشش برای ماندن بودهنوز سبزی اش زیر ناخن هایم خشک ن…
pooria.M·۵ سال پیشنامه نادر به ایرانیکشنبه 5 بهمن سال 1340ایران عزیزم سلامشاید واژه ای نباشد که بتواند اوج دلتنگی مرا بیان کند . اما به قل دوست هم مسلکمان:در من چه وعدههاستدر…