بعضی وقتها هست که یک توهم خیلی بدی سراغ آدم میاد و هی بهش میگه: "تو تازه جوانی و کلی انرژی داری، وقت میکنی که کلی پروژهی دیگه انجام بدی و بیشتر مطالعه کنی و اینا". تقریبا همهاش درسته به جز وقتی که پروژهای که میخوای انجام بدی مال یکی دیگه باشه. تعهد به انجام کار خیلی مسئلهی مهمیه و نشون دهندهی رفتار حرفهایه. من از وقتی سنام خیلی کمتر بود، پروژه میگرفتم و کار میکردم و هیچ چیزی برام مهم نبود به جز تموم شدن کار و به موقع رسیدنش. وقتی یک پروژه موقع امتحانهای دبیرستان گرفتم، به خودم قول دادم که حتی اگه قرار باشه شهریور هم دوباره امتحان بدم، ولی باید این پروژه رو درست و کامل تحویل بدم که خب پروژه رو تحویل دادم و کسی که صاحب پروژه بود تقریبا ۲۰٪ پول رو داد و من هم امتحانهای خرداد رو مردود شدم و از اون به بعد درس هم گذاشتم کنار نسبتا :))
کار تمام وقت هم مثل پروژه و تقریبا هرچیز دیگهای نیازمند تعهد جدیه. به قول یکی: "یک دست چک هست برای هر نفر و هر روز یک چک ۲۴ساعته میکشن و به شما میدن که خرج کنی و هیچ ایدهای هم نداری که کی اون دست چک تموم میشه". زمان خیلی مسئلهی مهمیه و بین هزارتا اتفاق و شرایط مختلف آدم باید بدونه که چکاش رو امروز میخواد خرج چی بکنه.
شرایط اقتصادی کشور جوریه که حداقل به من نسبتا داره سخت میگذره و درصد سویا داره به گوشت هی بیشتر و بیشتر میشه و الان دیگه تقریبا ۸۰٪اش شده سویا :))
توی همچین شرایطی آدم به اضافه کاری فکر میکنه، به تاکسی کار کردن فکر میکنه، به پروژهی خارج از تایم شرکت فکر میکنه و حتی کلی هم به مهاجرت فکر میکنه. من نمیتونم اضافه کار کنم یا اصلا ماشین ندارم که بخوام تاکسی باشم و از طرفی الان نمیخوام از این کشور برم. پس فقط برای من گزینهی پروژهی خارج از تایم شرکت میمونه. قبلا که وضعیت یکم بهتر بود میتونستم انتخاب کنم که الان کدوم پروژه رو انجام بدم که به نفعام باشه و یک چیزی هم یاد بگیرم ازش، اما الان وضعیت یک جوریه که خیلی کسی نمیخواد پروژه خاصی انجام بده.
من هم وقتی بهم پروژه پیشنهاد شد و شرایط خودم رو دیدم پیش خودم گفتم: "عیب نداره شده روزی ۴ساعت میخوابم ولی هم به کارهای شرکت میرسم و هم به این پروژه"
پروژه اول خیلی منطقی بنظر میرسید و مثل همهی پروژههای دیگه، کسی که ایده داشت دقیق نمیدونست چی میخواد و هی نظر میداد و دیگه تقریبا از اینجا به بعدش رو بلدید خودتون :))
مشکل از اونجا شروع شد که من یادم رفته بود از این ۲۴ساعت همهاش مال خودم نیست و یک سری اتفاق ها میوفته که اصلا قابل پیشبینی نیست. طبیعتا توی قرارداد پروژه سری چیزها برای این مسائل هست ولی واقعا من چجوری باید به کارفرما میگفتم که اینترنت کشور قطع بوده و الان هم که یک روزه وصل شده کلی کار عقب مونده دارم و خیلی هم اعصاب ام از دست شرایط خورده؟ درحالت عادی هر پروژهای اعصاب خوردیهای خاص خودش رو داره ولی وقتی زمان انجام اون پروژه میگذره دیگه جاده فقط یک طرفه به سمت منه و نسبتا هم کارفرما حق داره. اون هم پروژهاش رو میخواد و میخواد کار مارکتینگ شروع کنه و از کلی برنامهی دیگهاش عقب میمونه و ضرر میکنه. از دست من چه کاری برمیاد؟ یا شرایط بدی که هست رو نادیده بگیرم و با انرژی قبلی ادامه بدم. یا یکی از تعهد هارو (یا پروژه یا کار تمام وقت) بیخیال بشم، یا یک ذره از جفتشون رو بیخیال بشم. من گزینهی اول رو انتخاب کردم که بنظرم بدترین انتخاب ممکن بود. اگه شما توی همچین شرایطی گیر کردید واقعا و واقعا یکیشون رو بیخیال بشید. لازم نیست خودتون رو آتیش بزنید که بقیه رو راضی نگه دارید.
اگه برمیگشتم به عقب، حتما تا میدیدم شرایط اینجویه، به کارفرما شرایط رو توضیح میدادم و سعی میکردم یکی رو پیدا کنم که پروژه رو ادامه بده و دیگه اون پروژه رو بیخیال میشدم. اما چیکار کنم که این روحیهی مسخرهی راضی نگه داشتن همه رو داشتم و این کار رو نکردم وحتی یادم نبود که توی این شرایط از ۲۴ساعتام روزی ۳ ۴ ساعت درگیر فکر کردن به آینده نامعلوم میشه.
پروژه رو با هر بدختیای که بود ادامه دادم و وسطاش سعی کردم یکی دیگه رو به پروژه اضافه کنم که نشد و بعدش کلی اتفاق شخصی دیگه برام افتاد و اینا. آخرهاش دیگه مجبور شدم یکم به پروژه آب ببندم وزودتر تحویل بدم که لانچ بشه و به مدیرپروژه هم گفتم که این کار بیشتری داره و من دارم همینجوری میزنم که زود آماده بشه، اما امان از وقتی که به پروژه آب میبندی.
همیشه دولوپرها وقتی پروژهای به دستشون میرسه یا توی شرکتی استخدام میشن، به نفر قبلیای که روی پروژه کار کرده گیر میدن حتی اگه بهترین کدهای جهان هم نوشته شده باشه. دیگه وقتی توی اون شرایط مجبور بشی آب ببندی به پروژه که زودتر تحویل بدی و کارفرما بیشتر از این شاکی نشه، انتظار داری دولوپر بعدی چیکار کنه؟ دولوپر بعدی میگه این پروژه به درد نمیخوره و من باید همهاش رو از اول بنویسام. طبیعتا کارفرما هم که از رسیدن پروژه تا همینجا هم شاکی بوده، کلی عصبانی میشه و زنگ میزنه بهت و میگه: "پولم رو برگردون مرتیکه، کلی هم ضرر زدی"
حالا شانسی که من اوردم این بود که پولهای کارفرما رو خرج نکرده بودم و حق رو به ایشون میدم که بخش کوچیکی از جبران خسارتهاش باشم و بخاطر روحیهی مسخره عذاب وجدان زیادی که دارم احتمالا تا آخر زمان خیلی زیادی رو هم شرمندهی درست انجام نشدن این پروژه باشم.
خلاصه: من تمام وقت یک جایی کار میکنم و توی شرایط حساسی که هیچکدوممون اعصاب هیچکاری رو نداشتیم، پروژه گرفتم و تهاش هم پروژه درست انجام نشد و فقط از نظر فکری اذیت شدم و از نظر مالی ضرر زدم به خودم.
کل این ماجرا حدود ۳ماه طول کشید و تنها سودی که برای من داشت این بود که وقتی شرایط روحیم خرابه، نباید کاری که نمیتونم رو قبول کنم و به انجاماش هم اصرار داشته باشم چون نمیتونم حال روحی بدام رو درنظر نگیرم و بهش اهمیت ندم.