امروز وقتی در حال جست و جو عبارت آفرینش بودم، به اصطلاح “اعاده معدوم” رسیدم. معنای این عبارت بازآفرینی چیزی است که از بین رفته. فکر کردم، خب چیزی که از بین رفته را دوباره میسازیم، مانند ساخت ِ گلدانی شکسته، اما در انتها فهمیدم این بازآفرینی با تکرارِعمل ساختن متفاوت است، زیرا باید دقیقا همان خصوصیت قبل را داشته باشد، یعنی باید گلدان را همانگونه که قبل از شکستن بود، بیافرینیم، که از نظر ذهنِ منطقی محال است.
در لحظه ای این موضوع سنجیده آمد، مگر میشود چیزی که معدوم شده و نیست را دوباره بازآفرینی کرد؟ حتی انرژی که صرف به وجود آمدن آن شده با انرژی که قبلا برای آفرینش آن صرف شده، اساسا فرق دارد و آن مخلوق بنیادش با مخلوق قبلی متفاوت است.
پس در نتیجه چیزی که از بین رفته،رفته.
مانند: آدم از دست رفته
اعتماد از دست رفته
زمان از دست رفته
زندگی از دست رفته
و اگر سعی کنی انرژی خود را صرف بازگردانی آن کنی، دگر آن چیزی که بود، نمیشود.
اما سوال اصلی زمانی برایم مطرح شد که فکر کردم آیا چیزی که خلق شده، واقعا معدوم میشود؟ گلدانی که شکسته، تنها تغییر حالت پیدا کرده است، حتی انرژی که صرف شکستن آن شده خود مخلوق نوینی به وجود آورده است که اگر آن را به انسانی نشان دهیم که تجربه دیدن گلدان سالم را ندارد، حتما فکر میکند، اثر جالبی است که کاربردش را خواهد فهمید.
کودک که بودم، علاقه بسیار به انیمیشن “شیرشاه” داشتم، صحنه ای که پدر و پسر بر تخته سنگی نشسته و به افق اطرافشان مینگریستند. از همان سالها فرضیه چرخه زیستی که از زبان شیرِ پدر گفته میشد، برایم آشکار شد، اینکه حیوانات پس از مرگ، جسمشان میپوسد و تبدیل به خاکی میشود که بذرِ گیاهان درآن رشد میکند و آن گیاه دوباره توسط حیوانات خورده میشود و این چرخه ادامه پیدا میکند. فرضیه ای سازگار با منطق که نشان میدهد قرار نیست چیزی معدوم شود.
پس چرا باید خودمان را زحمت دهیم و اصطلاح اعاده معدوم را برای بازآفرینی چیزی که از بین نرفته و فقط تغییر حالت پیدا کرده، به کار گیریم؟
حال سوال اینجاست که:
آدم ها واقعا از دست میروند؟
اعتماد از بین رفتنی است؟
زمان و زندگی پوچ میشوند؟