سلام بچه های تو خونه !
ماجرا از اونجا شروع شد که یکی از دوستان ویرگول زحمت کشیده بود یک مقاله منتشر کرده بود و برخی از نوستالژی های ما دهه هشتادی رو گفته بود اینجا میتونید مقاله رو پیدا کنید منم تصمیم گرفتم پارت دوم این سری رو ادامه بدم چون فکر میکنم یک سری خاطره بازی ها مونده بود که تو این مقاله بهش می رسیم
جواب این معادله میشه بازی هایی مثل کونترا که واقعا قلبم فسرده میشه وقتی به اون دوران فکر میکنم یادم میاد 7 یا هشت ساله بودم که از بازار بابام برام یک دسته و یک سی دی بازی خریده بود منم ساعت ها باهاش Contra بازی میکنم خدای من چه روز های عجیبی بود و هیچ وقت نفهمیدم که اون سی دی بازی خیلی بازی داشت و فقط من صفحه اول بازی ها رو باز میکردم افسوس بزرگ زندگیم این بود :(
هر شب ساعت 8 شب با هیجان میزدم شبکه سه و منتظر بودم دزد و پلیس شروع بشه چه صحنه هایی که واقعا اشکمون در اومد و چه صحنه هایی که با جوک های بیمزه داوود از خنده پاچیدیم :)
موسیقی متن بینظیر، هنرنماییهای خیرهکننده، شخصیتپردازی فراموشنشدنی، دیالوگهای بهیادماندنی و فیلمنامه بینقص به سریال دزد و پلیس کمک کرده تا یک مجموعه ارزشمند از همه دستاوردهایی که یک سریال کمدی به آنها نیاز دارد را دور هم جمع کند. دیالوگهای تکهکلامگونه شخصیتهای اصلی سریال تا مدتها در ذهن ما باقی مونده . فکر نکنم تیکه کلام داوود رو فراموش کرده باشید :) سلام من داوود ززززززززززززززززییی
نمی تونی دهه هشتادی باشی و خاطره های عیدت با کلاه قرمزی ساخته نشده باشه
آق مجری آق مجری ....
ایرج طهاسب که تا چند سال پیش فکر میکردم اسم ایشون آقای مجری هستش :)
کلاه قرمزی با شخصیت بود به بزرگتر ها احترام میذاشت مثل "بچه" ( در مهمونی ) نمی گفت ایرج ..
میگفت آقای مجری ....
کلاه قرمزی یک شخصیت فانتزی نبود یک چیزی بیشتر از اینها بود برام
کلاه قرمزی: الاغ جان ناراحت نشیا، ولی شما خانوادگی درس تون خوب نبود.
آقای مجری:اگه یکی دستشو آورد جلو یعنی؟
فامیل:می گیم دستتو بکش!
کلاه قرمزی: می گیم مگه کاراته بازیه؟
ببعی: می لیسیم
آقای مجری:نه ما هم دستمونو می بریم جلو و باهاش دست می دیم..
حالا اگه دستشو نیاورد جلو چی ؟
پسرعمه زا: ما دستمونو می بریم جلو می کنیم تو نافش !
مجری:چه فیلمی میخواید ببینید؟
کلاه قرمزی: ;کلابلانکا
ببعی:درباره بی بی
فامیل دور: دور شهر بی دفاع
گابی: بر گاو رفته
ای خاطرات خوش کودکی کجایی ؟ اون عید هایی که تنها استرس مون تموم نکردن پیک نوروزی بود کجا رفت؟
چه چیزی های کوچکی که خاطره نشدند
یادمه وقتی این خبر خوندم برای کلاه قرمزی خیلی ناراحت شدم :(
دنیا فنیزاده ۱۰ سال بود که با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکرد، اما در نهایت صبح امروز هشتم دی ماه ۹۵ بیماری بر او غلبه کرد تا دستهایی که بیش از ۲۰ سال به عروسک محبوب «کلاه قرمزی» جان میداد، خود بیجان شود.
ماجرا های قطره آب ( این کارتون یادمه زیاد دیدم ولی اسمش رو یادم رفته توی شبکه 2 چی بود:
کارتون عجیبی بود یکی از دلایلی که این کارتون اومد توی لیست این بود که من توی بچگی فکر میکردم اون ابر بزرگی که توی آسمون هاست همون خداست :) چون میگفتن خدا توی آسمون هاست و داره نگاهمون میکنه ببخشید خب بچه بودم :)
تنها خاله ای که واقعا دوسش داشتم اون زمان قضاوت ها نبود سوشال مدیا نبود که بیان مسخره کنند هر هفته برای خاله نامه مینوشتند که نقاشی رو توی برنامه بنویس نشون بده من مدت اسم ایشون رو نمی دونستم و خاله شادونه در بخش بزرگی از خاطرات کودکی من نقش داشت صبح ها پایه برنامه می نشستیم و به دنیای فانتزی خیال سفر میکردیم بنظرم ما آخرین نسل بودیم که خیال پردازی کردیم الان بچه ها وقتی برای خیال پردازی ندارند دیگر پرواز یک پرنده رو خیال پردازی نمی کنند توی تی وی میبینند به عقیده بسیاری از محققان خیال پردازی در دوران کودکی تاثیر بسیار مثبتی در رشد مغز کودک داره.
درست شنید ما اون، آخرین نسل از کودکان بودیم هم توی کوچه بازی کردیم هم وارد دوران تکنولوژی یعنی بازی های ویدیویی شدیم ما تنها نسلی بودیم که هر دوی این لذت های دنیوی رو طمعش رو با دل و جون چشیدیم در قسمتی از خاطرات دوران کودکیم آمده است که " توپ های دولایه و تیرکمان رو خیلی دوست دارم " :)
الان من زیاد بچه هایی رو نمی بینم که توی کوچه بازی کنند این خیلی بده !
دهه هشتادی ها خوش شانس بودند که در دوران کودکی بازی در کوچه رو یاد گرفتند یکم بزرگ شدند گیم های کنسولی اومد یکم دیگه بزرگ شدند وارد سوشال مدیا شدند :)
سگا پیشرفته ترین چیزی بود که از نزدیک دیده بودم وقتی اون کارت بازی رو داخلش قرار میدادی باب جدیدی از تفریحات سالم گشوده میشد یادمه با بچه های همسایه ساعت ها سگا بازی می کردیم و هیچ وقت نتونستم به مرحله بعدی مرد عنکبوتی برم ... ولی توی مورتال کومبت و فوتبال همه رو میبردم :)
کوچک تر که بودم آرزو می کردم بزرگ بشم و به دور دنیا سفر کنم بزرگتر شدم آرزو کردم ای کاش هیچ وقت دوران شیرین کودکی تموم نمیشد
اگر این قابلمه ها رو یادته و باهاشون بازی کردی ، تبریک میگم چون کودکی شیرینی رو تجربه کردی
اون زمان مثل الان نبود ذهن ها پاک بود وقتی با بچه های همسایه بازی می کردیم واقعا جز تفریح چیز دیگری نبود الان یک حرف هایی از بچه های چند ساله ( هفت یا هشت) میشنونم که نگم برات ...
گ
اون زمان مثل الان نبود که دست بچه 9 ساله آیفون 14 باشه و ازش ناراضی باشه ما برای به دست آوردن یکی از این گوشی ها باید خودمون رو وسط کوچه پهن میکردیم زمین تا یکی برامون بخرن
اگر آهنگ این گوشی توی مغزت پلی شد تو دوست خوب منی :)
هاو آر یووووو؟ ....
الان اینا به ذهنم رسید اگر خاطرات باحال از اون دوران دارید برام بنویسید من این پست رو به مرور آپدیت میکنم و خاطرات جدید به این پست اضافه خواهد شد لطفا بازهم سر بزنید :)
مهدی بودم خیلی ممنونم که در خاطره بازی با من شریک بودید
به قول مِهدی در مقاله قبلی "تقدیم به همه بچه های خوب ایران"