محمد امین نجفی·۱۲ ساعت پیشسگ بروشبی در روستای محل تولد پدر و مادرم از مسجد روستا به خانه سی متری خودمان میرفتم . آن شب پروانه های زیادی به سوی روستا هجوم آورده بودند . روس…
منصور·۵ روز پیشچگونه از نقاشان نویسندگی یاد بگیریمچطور اتفاقی که فقط برای من رخ داده، میتواند برای دیگران هم جذاب و مهم باشد؟…
سالار چایچی·۹ روز پیشبرای دوستم که دیگر پیدا نشددوران ابتدایی دوستی خیلی صمیمی داشتم. آنقدر با هم وقت گذرانده بودیم که نمیشد روزی را بدون دیدن هم بگذرانیم. همه فلافلیهای محلهمان را از…
پروین داننده·۱۴ روز پیشاقدس ( پردهی بیست و دوم)از خواستگاری تا عروسی (از اردیبهشت ۱۳۵۴ تا ۶ فروردین ۱۳۵۵)چهلم بابا هم گذشت. حالا ممد هم میاد گاوداری کمک میکنه.حالُ روز هیچ کدوم تعریفی ن…
محمد امین یزدان پور·۱۶ روز پیششبهایی که پشت یک نیسان، دنیا را نگه میداشتم!محلهای که دوران کودکیمان در آن میگذشت نه قدیمیِ قدیمی بود، نه بهروز و مدرن. همان مدل محلههای سنتی تهران که صدا از دیوار رد میشود و خب…
فهیمه مصدرالامور·۲۰ روز پیشدیارهمینطور نشستهای زل زدی به چشمانم و با آن چراغ چشمکزن زرد و سرخت به من لبخند میزنی؟!به طاق شیاردار سقفت چشم دوختهام و دانههای باران را…
پروفسور محمود صالحی راد استاد مشاور راد·۲۱ روز پیشخلاقانه: آینه بغل؛ مکثی هستیشناسانه در سرعت زندگی"آینه بغل: نه فقط برای دیدن گذشته، بلکه برای بازخوانی هستیشناسانه مسیر وجودی ما در تاریکی شب."