Reza Shekaryan
Reza Shekaryan
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

انشا ای کاش پروانه بودم

مهربانم.....

ای کاش پروانه ای بودم خوش طرح و رنگ, تا بالهایم را به زیر قدومت فرش می کردم...
تا با گلها سخن می گفتم...
تا عطر نرگس را می دانستم و بویش را ز نامحرمان طلب نمی کردم....
کاش پروانه ای بودم تا بالهایم را به گرمی نگاهت می سوزاندم....

ای کاش بادی بودم ناارام, تا در جستجویت, بیابانهای غیبت را زیر پا می گذاشتم...
تا چهره نامردی و ظلم را, به خشمی از جنس کولاک, به تکانی می زدودم....
تا هوهو کنان پیام انتظار را در سراسر گیتی فریاد می زدم...

ای کاش صخره ای بودم سفت و سخت, تا استراحتگاه خسته دلان هجران دیده ات می گشتم...
تا از ناملایمات و هزار رنگها ذره ای دلخسته نمی شدم....
تا محکم و استوار بر زمین انتظار پای می کوبیدم....

ای کاش موجی بودم با وقار و پر ابهت, موجی که جز در دامان ساحل وصال ارام نمی گیرد...
موجی که هدفی والاتر از نشستن بر ساحل عشق هیچ نمی داند...

ای کاش صحرایی صاف و بی ریا بودم...
صحرایی که خیمه نشین غیبت در ان سکنی می گزید...
صحرایی که رنگ بیگانه در خود نمی پذیرفت...
صحرایی که در سکوت بی پایانش, همنوای نجوای "امن یجیب و المضطر" ات, به لرزه در می امد...

ای کاش رودی بودم ناارام, تا جاری و صبور, به امید رسیدن, لحظه ای از حرکت باز نمی ایستادم...
تا جز برای وصال تو قدم از قدم بر نمی داشتم...

ای کاش شمعی بودم روشن, تا شعله عشق را زمزمه می کردم...
تا از فراقت ذره ذره وجودم اب می شد و جز یاد روشنی, دیگر چیزی به خاطره ها نمی ماند...

ای کاش برگی بودم سرخ گونه, تا در خزان ادینه های بی تو بودن, بر باد می نشستم,
تا در دیار امید و بهار دوباره می روئیدم...

ای کاش پرنده ای بودم سبکبال, تا به سویت پر می گشودم...
تا دیار غربت را ترک گفته, مستانه به خیمه گاهت می رسیدم....
تا در سایه سار محبتت ارام می گرفتم...

اگر ابر بودم, به سان ابشار, به پهنای صورت اسمان می گریستم....
اگر کوه بودم, در فراقت کویر را به اغوش می کشیدم....
اگر دریا بودم, بر سر نامحرمان می خروشیدم و با موجهایم بر سر روزگار نامردی می کوبیدم...
اگر درخت بودم, سایه سار مهر را بر سر منتظران هجران دیده ات می گشودم....
اگر انسان بودم.................
اگر منتظری چشم به راه بودم................

ای کاش انسانی بودم شنوا, تا درد دلهای شبانگاهیت می شنیدم و وجود نازنینت را بیش از این نمی ازردم....
ای کاش منتظری بودم چشم به راه, تا بندبند وجودم را مهیای ظهورت می کردم....
ای کاش انسانی بودم بینا, تا حضورت را لمس می کردم و ظهورت را عاجزانه تمنا می نمودم....
تا از ظلم و جفای نامردان پلک فرو نمی انداختم. می تابیدم و منتقمشان را به نوای العجل فرا می خواندم....
ای کاش منتظری بی الایش بودم تا رنگ نامردی را در هوای انتظارمان حس می کردم و چاره ای از برای امدنت می اندیشیدم....
ای کاش منتظری بودم استوار و سخت کوش که جهان را مهیای امدنت می ساختم....
ای کاش منتظری بودم نغمه سرا, تا نوای امدنت را به جهانیان نوید می دادم...
ای کاش منتظر بودم, منتظری راستین که رنگ نیرنگ و دروغ و نفاق را نمی دانستم....
ای کاش انگونه باشم تا حجابی از برای امدنت نسازم...
محبوبا........................

انشاای کاشپروانه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید