
دوست دارم بنویسم
از خیلی چیزها
از خیلی جاها
از خیلی آدمها
از همهشون
اونایی که تاثیر مثبت روم گذاشتن، تا اونهایی که روم تاثیر منفی گذاشتن. اون قدر منفی، که شاید بعد از پونزده سال نتونستم آدم سابق بشم. یا اونهایی که تاثیر مثبت تو زندگیم گذاشتن و مردونه کنارم بودن.
آره گفتم از خیلی چیزها؛ مثلا دوران کودکی. مثلا اولین گلهایی که تو باغچهی خونمون داشتیم. مثلا از اولین باری که یادم میاد که دهنم سوخت و کل خونه رو دویدم. یا اولین باری که زخمی شدنم رو یادم میاد. یا کبوتری که داشتم و خواهرم خفش کرد و مرد. یا از برکهای که جلوی خونمون بود، با قوطی ماهی گرفتم.
آره گفتم از خیلی جاها. از شهر امیدیه که در دوران کودکی زیر حملهی هواپیماهای دشمن درس خوندم و راستش معنی وحشت رو نمیفهمیدم. بیشتر برام بازی بود تا ترس و وحشت. ترس و وحشت رو بیشتر از ایام جوانی به بعد درک کردم. آره کودکیم اگر جذابیت خاصی نداشت، ترس هم نداشت. یادم میاد اولین اذانهایی که شنیدم. از اولین ماه مبارکهایی که مادرم تو اون گرما روزه میگرفت و از گرما، صورتش رو به لیوان روهی یخ زده میرسوند. از اولین معنی نداشتنها و حسرت خوردن. از این که هنوز هم دلم میخواد یه ماشین فلزی داشته باشم که درش باز میشه. البته دیگه این خواستن مثل خواستن کودکیا نمیشه.
آره از آدما
آدمایی که نگفتن کنارتیم، ولی مردونه بودن. هم دست دعاشون بدرقهی راهم بود هم کمکشون. و برعکس آدمایی که لفظ زیاد میومدن ولی هر بار برای نبودنشون بهانههای صد مَن و یک غاز کنار هم ردیف میکردن.
از اولین حسرتها
نداشتن یه ماشین فلزی
نداشتن قایق تیوپی
نداشتن خودکار چهار رنگ
نداشتن جامدادی کتابی
در عوضش
داشتن اولین توپ سه لایه
داشتن اولین فوتبال دستیم
داشتن آتاری
داشتن خطکشی که میزدم دور دستم و دستبند میشد.
داشتن موتور گازی تو سن هشت سالگی که با سرعت تو خیابون میرفتم
داشتن دوچرخه کورسی
آره!
میدونین
اینا فکر و خیالامه
تازه اینا همش نیست
ولی گاهی یادشون میکنم
گاهی نگاه میکنم میبینم مگه چند سال بود که اینقدر پر سرعت گذشت. در عین کوتاهی عمر چقدر چیزها تجربه کردم.
یادمه اولین نامهای که برای دوستم نوشتم و اون جواب پنجمین نامه رو داد. فهمیدم قبلیها رو دریافت نکرده. همیشه منتظرم روزی بهم زنگ بزنه بگه بعد از ۳۰ سال، چهار تا نامهات رسید. مثل فیلما. مثل اخبارها.
نمیدونم
شاید روزی تو هفتاد سالگی پشت پنجره، وقتی نوههام پوست سرمو میکَنن، باز هم به همین روزها فکر کنم.
اولین نوشتنهام
اولین استادام
اولین کسایی که تشویقم کردن و گفتن ادامه بده.
یادم نمیره. هیچ کدومشون رو. تک تکشون رو. حتی اونایی که حالمو بد کردن.
🖌 رسول کامبیزی
🗓 ۱۴۰۴/۰۷/۲۷