از اردیبهشت ماه سال 1396 که کمیته نوآوری و کارآفرینی درون سازمانی رو با همکاران خلاق، فعال و داوطلبم شروع کردیم به دنبال یک ایده شهری مناسب بودیم تا بهانهای باشه برای یک کار نوآورانه گروهی در سازمان فناوری اطلاعات و ارتباطات شهرداری تهران و صد البته درک چالشهای واقعی راهاندازی یک استارتاپ تا در مراجعات استارتاپها به سازمان برای جلب حمایت و توسعه کسب و کارشون، روش تعامل مناسب با اونها رو پیدا کنیم. وقتی به دنبال ایده مناسب بودیم، با یکی از مدیران دوچرخهسوار سازمان گفتگو کردیم. به سبک ارائه چالش، نیازمندیهای توسعه دوچرخهسواری در تهران رو برامون توضیح داد. از دستهبندیهای برنامه در حوزههای سازمانافزاری، سختافزاری و نرمافزاری گفت که با توجه به توان تیم ما، حوزه نرمافزاری که فعالیتهای مربوط به فرهنگسازی و تبلیغات رو پوشش میداد و فناوری اطلاعات موثرتر میتونست کمک کنه، رو انتخاب کردیم.
برای این ایده شهری که هیجانانگیز هم به نظر میرسید نام #شهرکاب رو انتخاب کردیم. طرح کسب و کار اولیه یک شبکه اجتماعی برای دوچرخهسوران شهری رو نوشتیم. برای اطمینان از مسیر حرکتمون چند نفر از همکاران دوچرخه سوارمون رو به تیم اضافه کردیم. پرسشنامه پر کردیم و فعالیت کاربران مختلف رو در شبکههای اجتماعی درباره دوچرخه رصد کردیم.
شهرکاب به عنوان یک نوع کارآفرینی سازمانی چالشهای خاص خودش رو برای توسعه داشت. وقتی در جلسات اول کمیته نوآوری به همکارانم شرایط متفاوت دو نوع کارآفرینی رو توضیح میدادم، نمیدونستم واقعا تکتک اون شرایط رو در چند ماه آینده با گوشت و پوست درک میکنیم. کار بعد از حدود نه ماه تغییر ماهیت داد و پس از یک دوره توقف، با تغییر بخشهایی از کار به فرآیند توسعه دوچرخه در تهران تزریق شد.
تا قبل از کار بر روی شهرکاب، دوچرخهسواری بلد نبودنم مهم نبود و دغدغه یادگیریش رو نداشتم. اما وقتی روی شهرکاب متمرکز شدیم، اینکه نمیتونستم ایدههایی که میدیم رو خودم به عنوان کاربر تست کنم و یا برای درک بیشتر کاربران باهاشون رکاب بزنم، خیلی تلخ بود و تبدیل شد به یکی از حسرتهام .. اما نه اونقدر که مجبورم کنه تا آموزش ببینم و شروع کنم به رکاب زدن.
روزها و ماهها گذشت. در اردیبهشت 1398 و بعد از یک برهه فشار کاری و بیماری جسمی، به دنبال یک چالش بودم تا از حال افسردگی خارج بشم که به ذهنم رسید دوچرخهسواری رو آموزش ببینم و البته غافلگیر هم شدم!
بعد از این توییت، خانم مربی که همکارم مریم باهاش هماهنگ کرده بود، بهم زنگ زد و ساعت کلاس رو برام تنظیم کرد. عرف این کلاسهای آموزشی شهرداری، پنج جلسه است که هزینه یک دوره حدود 100 هزار تومن میشه. قرار شد پنجشنبه 8 صبح برم پارک آموزش ترافیک پارک پلیس و بخش جدید و هیجانانگیز زندگیم رو شروع کنم. روز قبلش، مربی یه جزوه مختصر برام فرستاد و گفت قبل کلاس مطالعه کنم. خوندمش ولی تقریبا از هیجان هیچی تو ذهنم نمیموند! با خودم میگفتم تئوری به چه درد میخوره، زودتر برم سوار بشم!
روز موعود همراه مامانم رفتیم پارک آموزش و خب مسیر رو گم کردیم و با تاخیر رسیدم به کلاس. جلسه اول با یه دوچرخه کوچیک آموزش رو شروع کردیم. اولش مربی گفت هرگز بدون کلاه ایمنی دوچرخهسواری نکن! و بعد یه کلاه سرم کردم و آموزش شروع شد. خیلی با دوچرخه کلنجار رفتم که سوار بشم و رکاب بزنم. اول راه رفتن و بعد یک پایی رکاب زدن رو تمرین کردیم. مدت کلاس یک ساعت بود و خب زمان جلسه اولم با همون چند حرکت به ظاهر ساده ولی بسیار سنگین تمام شد و نتونستم تعادلم رو حفظ کنم. قبلترها مریم بهم گفته بود که کلا کار دو ساعته و نگران نباش و سریع یاد میگیری. دلم به همین خوش بود که هنوز یه جلسه دیگه میتونم امیدوار باشم که در زمانبندی معمول میتونم چیزی رو آموزش ببینم. توی مسیر برگشت با مامانم خودمون رو سرزنش کردیم که چرا در کودکی این مهارت رو آموزش ندیدم و کار رسیده به سیوپنج سالگی!
الان که دارم عکسها و ویدئوهای اون روز رو میبینم، میدونم جلسه اول که خسته برگشتم خونه، به ذهنم نمیرسید که اوایل جلسه دوم تعادلم رو حفظ میکنم و آزادانه رکاب میزنم! یا اینکه آموزشم تموم میشه و حالا منتظر رسیدن روزهای تعطیل میشم تا با دوچرخههای اشتراکی بیدود، مسیر جذابی رو تعریف کنم و خودم رو به چالش میکشم. حال لحظهای که تونستم تعادل رو حفظ کنم رو اینطوری توصیف کردم:
با اینکه هنوز دوچرخه نخریدم، اول از همه کلاه ایمنی رو خریدم و دستکش رو هم از همکار عزیزم مریم هدیه گرفتم. از اردیبهشت ماه 98 که جدی قصد کردم دوچرخهسواری یاد بگیرم، تا امروز که مرداد ماه 98 به آخراش میرسه؛ مجموعا 50 کیلومتر در سطح شهر تهران هم تو سربالایی پاسداران و هم تو سرازیری شریعتی، سهروردی و حافظ و مسیر ویژه کریمخان و بلوار کشاورز رکاب زدم. البته که اون دو کیلومتری رو که با بیدود تلاش کردم با شهردار تهران، #سه_شنبه_های_بدون_خودرو رو رکاب بزنم اما به گردش نرسیدم رو هم حساب کردم :)
با توجه به این تجاربم باید تاکید کنم که دوچرخه سواری لذت رهایی وصفناپذیری داره .. این مسیرهایی که با دوچرخه رفتم رو بارها در طول سالها به عنوان عابر پیاده تجربه کردم، یا سوار بر اتوبوس، خودروی شخصی یا تاکسی و .. اما تجربه سوار بر دوچرخه، درک محیطی متفاوتی از فضاهای شهری برام خلق کرده که به تجربه کردنش معتاد شدم. برای تداوم لذت این سرگرمی جدید، تلاش میکنم وضعیت جسمی بهتری داشته باشم، متنظمتر نفس بکشم، عضلات کمر، پاها و دستانم رو تقویت کنم و در مجموع بیشتر مراقب سلامتیم باشم.
سعی کردم به سوال «چرا دوچرخه سواری!؟» پاسخ بدم و آرزو کنم رویاهای محال همه برآورده بشه :)