سلام.
صادقانه من ابتذال به تمام معنا هستم
من مخالف هر آنچه عقیده ی قلبی توست،هستم
من در جانِ بی جانم جنین نامتقارنی پرورش میدهم
من روح کثیفی را هر دقیقه به دوش میکشم
من شیفته ی سرنگون کردن قوانین و زیستن به بی بند و بار ترین شکل ممکنم
من از هر آنچه که هست
از تمام بندهای اویخته شده به پایتان
از تمام آنچه که حرمتی برایش قائلید
از تمام مصلحت اندیشی ها
از نرمالیزه کردن جنایت و اجبار
متنفرم
سلام.
این من هستم .
پوست و گوشت و استخوان و رگ و باقی مخلفات
این من هستم با یک عمر کوتاه درب و داغان
این من هستم خسته از رعایت حال این و آن
این من هستم یک کوه خشم
این من هستم منزجر ...
از لبخند های محجوبانه ات
از کله ی پایین انداخته ات
از متانتت هنگام صحبت کردن
از اینکه در عشق ورزیدن تا این حد ناشی هستی
از بال پروازی که نداری
از بهایی که برای نگه داشتن اندک آزادی مخروبه ات نمیپردازی
از زندگی ساکنِ لجن گرفته ات که ذره ای ریسک نپذیرفته
از تو که زیستن در لذتِ جاری بودن ترس به جانت می اندازد
از تو که دل کندن از تعلقاتت را بلد نبودی
من آدم های فروان را دوست دارم
جانم برای آدم های فراوان در میرود
اما دیگر تاب آدم های معلق را ندارم
ترس در چشم تو همه ی آن چیزیست که در زندگی با آن جنگیده ام
لرز نشسته در دلت را خونِ دل خوردم که از دل خود پاک کنم
آن جایی که تو پا پس میکشی را هزار بار شروع کرده ام و به پایان رساندم
لحن آرام احمقانه ات که سعی در مجاب کردن من دارد حالم را بهم میزند
از گوش های حصار کشیده شده ات که هر نوایی از آدمیت را که میشنود گمان میکند وسوسه ی اهریمن را شنیده، گریزانم
از دلسوزی هایت که برخاسته از حماقت است ،خسته ام
و این تمام چیزیست که سالها در گوشت فریاد زدم
تو ؟
تو گوش هایت را محکم تر از پیش گرفتی
گفت:آب و دانه هست،کجا بهتراز قفس؟
محضِ جواب او پر و بالی به هم زدیم!
(حسین جنتی)