من بیشتر وقت ها آدم خوبی نیستم.
با خانواده وقت کم میگذرونم و از سفر های خانوادگی فرار میکنم.
وقت عصبانیت آدم ها رو تا سر حد مرگ میرنجونم.
هیچوقت توی چارچوب سنت و فرهنگ جا نمیشم.
تمام زندگیم در حال له کردن تابو بودم.
مدام کالری شماری میکنم.
همیشه توی ویدیو کال به مامان دروغ میگم که حالم خوبه و همه چیز مرتبه.
واقعیت اینه که من انقدر که توی اجتماع مودبم، مودب نیستم و در جمع دوستام پیش میاد که از فحش های رکیک حتی گاهی ضد زن استفاده کنم.
بارها و بارها در طول هفته لاکی رو میزنم و لب پرش و میکنم و پاک میکنم باز از اول میزنم.
در همه ی دوره های زندگیم افراط کردم.
اکثر مواقع خودم رو به همه ترجیح میدم.
هنوزم آوای بعضی از دعاهای مذهبی تحت تاثیر قرارم میده و بابتش خودم رو سرزنش میکنم.
توی سن کم چیزهایی که خط قرمز بود رو تجربه کردم.
حوصله ی سریال دیدن ندارم و نود درصد کارکترای معروفی که آدما راجعش صحبت میکنن رو اصلا نمیشناسم.
بارها بدون توضیح قبلی تمام شبکه های مجازیمو پاک کردم.
توی تجربه ی لذت جنسی بی محابا هستم.
به شستن صورتم و زیاد مسواک زدن اعتیاد دارم و روتختیمو مدام میشورم چون از بوی شوینده موقع خواب لذت میبرم.
از صدای والد درونم که هیچوقت ازم راضی نمیشه بیزارم.
برای برادر کوچیکه اونقدری که باید وقت نذاشتم.
به خودم اجازه میدم که ورزش رو هربار ول کنم.
پازل های بزرگو بارها و بارها تا نصفه چیدم و رها کردم.
ده بار تصمیم گرفتم سیگارو ترک کنم و شکست خوردم.
اکثر مواقع جواب تلفنمو نمیدم و بعد میگم که نشنیدم تماس گرفتید.
دستم سنگینه و تا حالا چند بار توی عصبانیت به طرف مقابل سیلی زدم.
درس خوندن رو دوست دارم ولی ازش برای فرار کردن از آدما هم سواستفاده میکنم .
بعدر از مسواک زدن شکلات میخورم.
از برق لب زیاد استفاده میکنم.
همیشه یادم میره قاشق رو بذارم توی فریزر که بعد از گریه باهاش پف چشممو بگیرم.
موهامو خشک نمیکنم و با موی خیس میخوابم.
از شمع اونجوری که مردم عادی استفاده میکنن،استفاده نمیکنم.
شب ها قهوه میخورم و معمولا تا نصف شب به سقف زل میزنم
از توضیح دادن کارایی که در طول روز برای سرپا موندن انجام میدم ،بیزارم
فکر کنم بابا رو از مامان بیشتر دوست دارم ولی الکی میگم به یه اندازه عاشقشونم .
نمیتونم خوردن شیرینی رو متوقف کنم.
تقریبا تمام چیزهارو به پرخطر ترین شکل ممکن تجربه کردم
از ضعفی که عشق توم بوجود میاره لذت میبرم.
روی کله شق بودنم اسم شجاعت میذارم.
چندین کتاب نصفه دارم و بازم کتاب میخرم.
اگر کسی اکانت توییترمو پیدا کنه و بفهمه پشت اون اکانت ناشناس منم احتمالا خیلی بد میشه.
هزار تا نامه نوشتم که هنوز به صاحبش تحویلشون ندادم.
به توصیه های تراپیستم عمل نمیکنم.
توی هوای سرد با یه لایه تاپ ساعتها بالای پشت بوم رژه میرم.
از اینکه سرما بخورم خوشم میاد.
پوست لبمو زیاد میکنم صرفا بخاطر مزه ی خونش.
در حالی که ریملمو پاک نکردم گریه میکنم چون رد سیاهشو روی پوستم دوست دارم.
از نور خورشید متنفرم و پرده هارو میکشم تا شب برسه و برای ماه زیبا بمیرم.
سعی میکنم دلسوز باشم در حالی که واقعا نیستم.
با اینکه میدونم بعضی آهنگا منو تا کجای سیاهی میتونه بکشونه بازهم گوش میدم.
توی صحبت رو در رو با آدما ناخوآگاه زیاد به لبشون خیره
میشم این معذبشون میکنه.
اگر کسی به گل خشکام دست بزنه دیوانه میشم.
خودمو توی دایره ی امنم زندانی میکنم.
در نهایت چیزای زیادی هست که دوستشون ندارم اما اعتراف به اینکه آدم خوبی نیستم رو دوست دارم.