من از کدام دیار آمدم که غبار غربت از روی شانه ام پاک نمیشود؟
قبیله ی من کجا مانده که این چنین دور از آنها جانم آرام آرام از من میگریزد؟
باور هایم میان کدام کوهسار جاماند که هرچه نعره سر دادم به من باز نگشتند؟
باورهایم
باورهایم
باورهایم
گمشان کردم
دست هایت کجا هستند که پوست سر من این چنین بیتابانه لب باز و بسته میکند و تشنه است ؟
پرنده ی غمگینم را چه کسی پر داد؟همان که در قلب ویرانه ی من خانه بنا کرده بود
آزادی مخروبه ام را کدام حرامزاده ای دزدیده که هرچه سر میگردانم پیدایش نمیکنم؟
کابوس های میان خواب های نصفه و نیمه ام را چه کسی بدون اجازه برداشت؟
آواز های پشت حنجره ام در کدام سیاهچاله مانده که بغض های نفرت انگیز به خوشان اجازه ی جانشینی داده اند
شرم مقدس توی نگاه من به سوی کدام آسمان پرکشید و با چه جراتی این بیباکی در کاسه ی چشمانم جا خوش کرد؟
لباس های دامن دار من در کدام کمد خاک میخورند؟چرا نمی آیند و دوباره مرا با زنانگی ام آشتی نمیدهند؟
میل من به دیدن خورشید در سحرگاه کجا گریخته؟چرا در قلبم پروانه ای پر نمیزند برای جهانی که زندگی را دوباره از سر گرفته؟
آنکس که زبان من را میفهمید را در کدام دره پرت کرده اید؟
کلید این درها کجاست؟از انسان ترسیده، پناه برده ام به پشت این درها و دست هایم دیگر تاب مقاومت ندارند
قبله گاه من را تو به یاد داری؟من فراموشش کردم.من پرستیدن را مدتهاست فراموش کرده ام
میل به ماندن
میل به نفس کشیدن
میل به ساختن
میل به ادامه دادن
دارد رنگ میبازد
حالا این میان
تو بگو
چه کسی مرا بیگانه ساخت
که کنار تو بیگانه باشم
که کنار همه جانداران بیگانه بخزم
که میان قلب آنکه دوستم دارد بیگانه باشم
که در پس نگاه های دزدکی کسی که دوستش دارم بیگانه باشم
که در میان لذت های جاویدان بیگانه باشم
که در میان غصه های نشسته در دلت بیگانه باشم
چه کسی مرا اینگونه بیگانه ساخت؟
که من، من را نمیشناسد
که من از من میترسد
که من، من را سرزنش میکند
بابا میگفت زخم ها آدم را اصیل میکنند
زخم ها مرا اصیل نکرد
زخم ها انتقام تمام احساساتی بودند که ازشان شانه خالی کردم