زینب ره انجام
زینب ره انجام
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

از اینجا مانده و از آن جهان رانده

و تابِ تمامی درد ها بر منِ شوریده دلِ تنگْ توان، سخت گشته است .
گویی که عمیق ترین قسمت قلب کوچکم
در دستانِ زمختِ این جهان محبوس مانده است ...
عزیزی سفر کرده و یاری از کف ام رفته است ...
و غم مرا مستأصل در محاصره ی خویش به دام انداخته ....
شاید شروع ، در نقطه ی پایانِ احساس من باشد .
نمیدانم ...
از این جهان مانده و از آن جهان رانده شده منم .
کابوس به من لبخند میزند
و غم هر روز حریص تر مرا در آغوش می‌کشد .
تنهایی توانی برای آشنایی به جا نگذاشته است ...
هرچه است هجران هست و دوری هست و اندوه بی شمار ...


شاید یک روز ، یکجا ، این نوشته ها وصف حال کسی شد و کسی آمد تا عشق را با سخن من فریاد بزند !!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید