ویرگول
ورودثبت نام
RahimAgha
RahimAgha
خواندن ۵ دقیقه·۷ سال پیش

اکابر برنامه نویسی

لازم است یک مقدمه کوتاه بگویم شاید هم یک مقدمه بلند . اساسا من از تهیه مقدمات برای هرکاری لذت می‌برم. من سال‌ها با عشق و علاقه به دنبال طراحی محصول رفتم درس خواندم کار کردم و بعد از حدود 10 سال که از وارد شدن من به این رشته گذشته بود اولین مبلی که طراحی کرده بودم به تولید رسید و وارد بازار شد خاطره‌ای لذت‌بخش و دستاوردی بزرگ بود.

مبل FC898 تولید شده توسط شرکت ایتالفوم توزیع و فروش توسط شرکت نیلپر
مبل FC898 تولید شده توسط شرکت ایتالفوم توزیع و فروش توسط شرکت نیلپر
مبل FC898 تولید شده توسط شرکت ایتالفوم توزیع و فروش توسط شرکت نیلپر
مبل FC898 تولید شده توسط شرکت ایتالفوم توزیع و فروش توسط شرکت نیلپر

اولین بار که صندلی‌ام را در شهر دیگری و در یک فروشگاه دیدم که نشسته بود و منتظر خریدار بود اشک در چشمانم جمع شد. معجزه طراحی اتفاق افتاده بود و همه توانایی‌ها، تفکرات و یافته‌های من تا آن روز در یک پیکره، منجمد و ابدی شده بود. هربار که آن را می‌دیدم تمام احساسات، بوها و رنگ‌هایی که در لحظه لحظه طراحی آن با من بود دوباره زنده می‌شد.

مبل ویکتوریا تولید شده توسط شرکت ایتالفوم توزیع و فروش توسط شرکت جلیس
مبل ویکتوریا تولید شده توسط شرکت ایتالفوم توزیع و فروش توسط شرکت جلیس

مبل و صندلی‌های دیگری را نیز طراحی کردم که به مرحله تولید رسید یکی از این مبل‌ها به نام ویکتوریا به یک برنامه تلویزیونی پر بیننده هم راه پیدا کرد من در اوج لذت بودم. صندلی پارما اوج توانایی‌ها و حساسیت‌هایی بود که در طراحی یک محصول می‌پسندیدم ظاهری نسبتا ساده و آرام ولی پر از پیچیدگی‌های ظریف فرمی و بسیار دشوار در ساخت. صندلی پارما حاصل کافه‌های تنهایی در استانبول بود طی چند روزی که برای یک نمایشگاه مبلمان رفته بودیم.


صندلی پارما تولید و فروش توسط شرکت ایتالفوم
صندلی پارما تولید و فروش توسط شرکت ایتالفوم


پارما برای من همچون خاطره یک معشوق قدیم بود خاطره ای شیرین از استانبول دوست داشتنی. پارما برای من بوی بهمن کوچک می‌داد و کافه و نم نم باران در کوچه‌های غریبه استانبول.

اگر دوست ندارید بخش‌های ناراحت کننده را بخوانید این بخش فیلم را با سرعت زیاد رد کنید تا انتهای نسبتا خوشایند آن را ببینید.

دوام خوشی‌ها کم بود و خورشید درخشان طراحی زود به غروب نزدیک شد. طراحی مبلمان وضعیت اقتصادی من را به شدت تحت تاثیر قرارداده بود کسی به طراحی اهمیت نمی‌داد چرا که نمی‌توانست حق مولف برای محصول خود داشته باشد. سهمی از فروش و موفقیت محصولات نداشتم و به فاصله کوتاهی مجبور به ترک شغل دوست داشتنی طراحی شدم.

شب تاریک شروع شده بود انواع مشاغل مختلف را تجربه کردم از مشاوره و تدریس و جوشکاری و مسافرکشی تا طراحی دکوراسیون و غرفه سازی اما من آدم این کارها نبودم. من همچنان چشم به در داشته‌ام تا آن عشق سال‌های دور رخ بنماید.

امروز اما پس از نزدیک به 9 سال باید که آب زنیم راه را هین که نگار می‌رسد، شغل جدیدی در رابطه با طراحی محصول به من پیشنهاد شده است. شرح آن چه که پس از این بیاید و دیدار یار را بعدتر خواهم نوشت فعلا فقط شور و شوق است و بیقراری.

مقدمه طولانی شد، بله این فقط مقدمه بود.

یکی از کارهایی که در این مدت انجام دادم نزدیک شدن به ‌برنامه‌نویسی بود و ناگهان دیدم که ای وای چنانکه پای مرد به گِلِ صحرا فرو شود پای من در ‌برنامه‌نویسی فرو شد.

رابطه من با ‌برنامه‌نویسی به زمان دبیرستان یعنی حدود 21 یا 22 سال پیش بازمی‌گردد -من هر بار که حساب می‌کنم چندسال پیش یک بچه دبیرستانی بودم شگقت‌زده می‌شوم- در آن زمان در یک نمایشگاه مدرسه‌ای برنامه‌ای با ویژوال بیسیک نوشته بودم که اجازه می‌داد اشکال ساده مانند مربع و مثلث و دایره رسم کنی یا آن‌ها رنگ آمیزی کنی و بتوانی با یک ابزار بخش‌هایی از نقاشی را پاک کنی. پس از آن ارتباط ما قطع شد تا همین یک سال پیش که به صورت اتفاقی و بر اثر کسالت شدید ناشی از امور کارمندی شروع به بررسی زبان‌های ‌برنامه‌نویسی مختلف کردم تا ببینم که اگر بخواهم یک زبان ‌برنامه‌نویسی بخوانم چه چیزی باید بخوانم القصه این بررسی به هیچ نتیجه‌ای نرسید چرا که من اصلا نمی‌دانستم که زبان ‌برنامه‌نویسی را برای چه کاری لازم دارم. تا اینکه به طور اتفاقی به توییتی از جادی رسیدم که کد تخفیف یک کلاس پایتون آنلاین را گذاشته بود در نتیجه شروع کردم به پایتون خواندن.

در این مدت زیاد به این فکر کردم که چه فاصله عظیمی هست بین من و کسانی که کار ‌برنامه‌نویسی حرفه‌ای می‌کنند چرا که من هنوز نمی‌توانم شغل ‌برنامه‌نویسی داشته باشم سوای اینکه وقتی کسی به یک کار شناخته شود همه همان کار را از وی می‌خواهند و تغییر رویه دادن مثل مردن و دوباره زنده شدن سخت است، من هنوز یک برنامه‌نویس مبتدی هستم طبیعتا هیچ کس به چنین آدمی کار برنامه نویسی‌نمی‌دهد.

بسیاری پروژه‌های کارآموزی را پیگیری کردم ولی این پروژه‌ها اساسا برای جوان‌ها طراحی شده‌ها و یک آدم سی و هفت یا سی هشت ساله که سر ماه باید یک مقدار مشخص خرجی به خانه ببرد نمی‌تواند وارد چنین سیستمی شود.

یکی دیگر از مشکلاتی که هر روز با آن مواجه بودم حجم بسیار زیاد مطالبی بود که باید می‌خواندم و یاد می‌گرفتم تقریبا هر صفحه ای که باز می‌کردم می‌‌دیدم چه جالب این‌ها همان چیزهایی است که من لازم دارم بعد یک لینک را کلیک می‌کردم و می‌دیدم که ای بابا کلی مطلب هم اینجا هست که به درد می‌خورد. خلاصه شاید نزدیک به یک سال گذشت تا تقریبا بفهمم که چه چیزی لازم دارم و چطور حجم زیاد و پیچیده این همه مطالب مورد نیاز را برای یک تازه کار با شرایط خودم هماهنگ کنم. همه این اتفاقات در حالی می‌افتد که من شاغل در کارهای نزدیک به حرفه طراحی هستم و وقت آزادم را بین خانواده و آموزش ‌برنامه‌نویسی تقسیم کرده‌ام.

به هرحال ‌برنامه‌نویسی برای من حکم یک کار جدید را دارد یک زمینه‌ای است که به آن علاقمند هستم و دوست دارم به عنوان شغل آن را انتخاب کنم اما به واسطه سابقه‌ای که در این کار ندارم پروسه بسیار سخت و زمان‌بر خواهد بود بنا دارم تجربه‌ام در این راه را ثبت کنم. در نتیجه، این تجربه طراحی است که تصمیم گرفت برنامه‌نویس شود به تدریج خواهیم دید که آیا موفق می‌شود یا شکست خواهد خورد.

* اکابر کلاس‌هایی است که بزرگسالان بیسواد ثبت نام می‌کنند تا از نعمت سواد بهره‌مند شوند.


برنامه نویسیطراحی صنعتیمبلماندلنوشته
طراح صنعتی که برنامه‌نویس شد اما هنوز شیفته یادگرفتن و ساختن چیزهای جدید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید