اولیانو دوست خیالی من برای تو مینویسم برای تو که انگار چیزی جز وهم نیستی
من خسته ام اولیانو، خیلی خسته . آنقدر که نمیتوانم از جایم بلند شوم
حسی مرا به زمین چهار میخه کرده ست
نه خشمگینم نه غمگین نمیدانم ...
من فقط خسته ام
دیگر حتی قلم هم نمیتواند بگوید چه مرگم است
دیگر صدایم در نمی آید. دیگر نمی خوانم حتی داد هم نمیتوانم بزنم
بیشتر میشنوم حرف ها را ، آواز هارا صدا ها میشنوم
به مرور لا به لای این سکوت، دارم همه چیز را از یاد می برم
رویا را یادم میرود خودم را یادم میرود ؛ حتی بودن را.
یادت هست ؟، آخرین باری که تو پیشم آمدی، ساعت ها نگاهت کردم بی آنکه حتی کلامی به زبان بیاورم
حتی تو هم دیگر پیش من نمی آیی اولیانو
کاش می آمدی تا دیگر اینها نتوانند مرا به جنون متهم کنند
اولیانو بیا کنار من بایست تا فریاد ی بلند بکشیم که گوش آسمان را بخراشد . و به آنها بگوییم : شیزوفرنی یک دروغ بزرگ است.
رامش