رامش·۸ ماه پیشاین روزها (۱)قرص سبز رنگ کوچک را از ورق المینیومی اش در میاورم با انگشتانم لمسش میکنم برامدگی های اطرافش را حس میکنم همان طور که کف دستم گذاشتمش لیوان ا…
رامش·۲ سال پیشایران خانممادرم فزند آخر خانواده اش است دختر کوچک خانواده که وقتی پدرش را از دست داد آنقدر کم سن بود که حتی کوچک ترین چیزی از پدرش به یاد ندارد وهرچه…
رامش·۲ سال پیشنامه ای به اولیانواولیانو دوست خیالی من برای تو مینویسم برای تو که انگار چیزی جز وهم نیستیمن خسته ام اولیانو، خیلی خسته . آنقدر که نمیتوانم از جایم بلند ش…
رامش·۲ سال پیشدیگر همه چیز را به مجاز میگیریم...بعد از مدت ها انگشت هام برای نوشتن روی صفحه این طرف و آن طرف میروند حس قشنگی استفکر میکنم قریب به شش ماه شد که من تلفن همراه نداشتم.وحتی هی…
رامش·۳ سال پیشبوم نقّاشیجهان من این روز ها درست مثل نقاشی است که روی بومی سفید جا گرفته و روز به روز و ذره ذره رنگش را دزدیده انده.و من احساس میکنم آخرین جزء از ا…
رامش·۳ سال پیشآدم برفیهیچ چیز تلخ تر از آن نیست که بایستی و هر لحظه شاهد ذرّه ذرّه ذوب شدن خودت باشی ؛ نه مثل شمع بلکه همچون آدم برفی که قطره قطره آب میشود ،و ب…
رامش·۳ سال پیشدر انتظار خزانکنار پنجره ایستاده بود ، به آرامی سیگارش را توی زیر سیگاری خاموش کرد و همانطور که دودِ سیگار را از دهانش بیرون میداد ؛ نگاهی به قاب عکس روی…
رامشدرکتاب باز·۴ سال پیشکاش زود تر تمام شودمن نمی دانم منت چه بر سر ما میگذارند وقتی نتیجه غریزه حیوانی و یا تاوان یک شب عشق بازی شان میشود یک عمر حداقل ۴۰ ساله برای من و مثل منی…
رامش·۴ سال پیشانفجار بیروتو این تکرار که هر روز و هر روز پای غم به میدان مین تاریک قلبم میرسدمنفجر می شوم ! و اشک می ریزم برای بِیروتی که ویران میشود اما صدایش…
رامش·۴ سال پیشصدای گرفته ام سرم داد میزندوقتی ترانه های نیمه کاره روی هم تلنبار میشودو آینه هر روز آرزویش را طلب کار میشود وقتی صدای گرفته ام سرم داد میزندبیدارم و خواب زیر چش…