ویرگول
ورودثبت نام
مآهی!
مآهی!
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

می خواهم بدانم چه می نویسم اما نمی توانم..!

مغزم قفل شده و فقط قلب است که فرمانْ به دست قلم گرفته ام می دهد و قلم دائم درحال نوشتن است.میخواهم چیزی فراتر از حیرت انگیز بنویسم اما چگونه؟اکنون! بعد از مدت ها جرئت میکنم تا این سوال را از خود بپرسم:تا به حال حس راضی بودن از را خودت داشته ای؟+ تا به حال فکر کردی چه میشد اگر کمی بیشتر به خود توجه میکردی؟_ راضی بودن را نمیدانم اما؛ خوب مقایسه کردن را فهمیده ام و درک کرده ام..!اما مگه همه اینجوری نیستند؟همه خودرا در ترازوی برار بودن نمیگذارند؟مگه همه دیگران رو بالاتر از خود نمی بینند؟

.وقتی شعله قلبم خاموش میشود،آنگه متوجه نوشته هایم میشوم،آنگه می نگرم که حال دلم چیست!؟

نیاز به موسیقی دارم اما به سمتش نمیروم و مسخره تر از همه نمیدانم دلیلش چیست!؟به شب های دراز و نوشتن های عمیق نیاز دارم اما سمتش نمیروم و باز هم نمیدانم دلیلش چیست!؟کاش وسوسه هایم کمتر بودند آن وقت شاید زندگی،درصد داغون بودنش کمتر میشد... آن وقت شاید حقیقی زندگی میکردم؟!

میخواهم چیزی فراتر از حیرت انگیز بنویسم اما چگونه؟

اکنون! بعد از مدت ها جرئت میکنم تا این سوال را از خود بپرسم:تا به حال حس راضی بودن از را خودت داشته ای؟

+ تا به حال فکر کردی چه میشد اگر کمی بیشتر به خود توجه میکردی؟

_ راضی بودن را نمیدانم اما؛ خوب مقایسه کردن را فهمیده ام و درک کرده ام..!

اما مگه همه اینجوری نیستند؟

همه خودرا در ترازوی برار بودن نمیگذارند؟

مگه همه دیگران رو بالاتر از خود نمی بینند؟


.وقتی شعله قلبم خاموش میشود،آنگه متوجه نوشته هایم میشوم،آنگه می نگرم که حال دلم چیست!؟


نیاز به موسیقی دارم اما به سمتش نمیروم و مسخره تر از همه نمیدانم دلیلش چیست!؟


به شب های دراز و نوشتن های عمیق نیاز دارم اما سمتش نمیروم و باز هم نمیدانم دلیلش چیست!؟


کاش وسوسه هایم کمتر بودند آن وقت شاید زندگی،درصد داغون بودنش کمتر میشد... آن وقت شاید حقیقی زندگی میکردم؟!


آن وقت شاید ..؟

نظر تو چیه..!


NOT IDEA..!
NOT IDEA..!


You have not idea..?


سمتش نمیرومنمیدانم دلیلشزندگی
دلتنگی برای گرگ جانِ زمستان!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید