رسول مرادی
رسول مرادی
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

سیلابِ تنهایی


تنهایی ام را شیر خواهم داد
اوضاع را تغییر خواهم داد
اندامی از اندوه میسازم
با قوزِ پشتم کوه میسازم...

با قوزِ پشتم کوه میسازم
از جانِ بی‌جان، روح میسازم
با دستِ خالیِ پُر از پینه
یک ناو ، همچون نوح میسازم
باید ازین سیلاب بُگریزم
من شاخه های خشکِ پاییزم
جانی‌نمانده‌،نیست دیگر تاب
تاب و توانی پیش این سیلاب

من،شاخه هایم کشتی‌ام راساخت
باید بهایِ عشق را پرداخت

مارا نباشد غم که‌این پاییز
رد میشود همچون مِه از تبریز
آید بهاری نو پس از بهمن
از ریشه، جان جاری کنم در تن

تا تن زنم در سیلِ عشقت باز
نقطه سرِخط...شد جنون آغاز
پاییز هم صدباره جان گیرد
از جان من تاب و توان گیرد
از ریشه،جان را میستانم باز
تا تن زنم در سیلِ عشقت باز
این تن هزاران سیل میبیند
اما ز عشقت دل نمی چیند
این تن ز رویت رو نمی گیرد
ماهی، بدون آب می میرد...
ماهی........................بدونِ آب.....................می میرد...
{ }.......................بدونِ عشق....................می میرد...

✍رسول مرادی


!!!دو بیت اول از استاد عزیز علیرضا آذر!!!


دانشجوسیلابِ تنهاییشعر
دانشجوی دانشگاه صنعتی اصفهان/ مهندسی شیمی...پتروشیمی/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید