پدر قهرمانم ، ای تکه ی وجودم، که البته من هم تکه ای از وجود تو هستم. وقتی که سجده می روی دلم میخواهد من هم پشت سرت به سجده بروم. به تو اقتدا کنم و سرم را روی مهر سجاده ای بگذارم که سر تو روی آن فرود می آید.
شاید خودت خدا نباشی اما، در چشمانت خدا را می بینم .تو خدای زمینی من هستی. تو ناخدای کشتی رام نشده ی مشکلات هستی. شاید بهشت زیر پایت نباشد اما، فروکشیدن و خاموشی شعله های جهنم از برکت وجود توست. تو در برابر آتش فراز و فرود زندگی به یکبارگی دریایی عظیم هستی.مطمئنا سرو های جنگل در برابرت سر تعظیم فرود می آورند. پدرم، تاج سرم،معنای قدرت،اقتدار، ثبات، امنیت در لغتنامه ی دهخدا باید ( تو) باشد.
پدرم از اینکه مادر را می پرستی و او را از هر نیازی بی نیاز می سازی، ممنونم.از اینکه مثل زمین به دور خورشید گرمابخش خانه میچرخی،ممنونم. از اینکه حواست به همه چیز همه کس هست. از اینکه خانواده را الویت اول و آخر قرار می دهی و حفظ گرمای کانون خانواده اولین و آخرین دغدغه تو است.
بی شک، من به بودنت در خانه، سپری کردن زمان بیشتر با تو، خیلی بیشتر از اینها نیازمندم . اما می دانم تمام همّ و غمت، دغدغه هایت ، مشغله ها و ذهن مشغولی هایت برا رفاه حداکثری ما است. می دانم که صبح و شب به دنبال کسب روزی حلال هستی .تا سفره مان را با نهایت آنچه در توان داری با لقمه ی حلال رنگین کنی. پدری که متکی به تلاش خودت هستی و استقلال را برایم معنا کردی و هیچ چشم داشتی به اموال پدر نداری.
حضرت پدر! شما حتی خیلی بیشتر از خود من به فکر آینده ام،تحصیلم،کارم و آرامشم هستی .باورت نمی شود بابا که چقدر بودنت دلگرم کننده است. وقتی تو هستی انگار کمر نگرانی های دنیای کوچکم، از ابهتت خرد میشود. بماند که گاهی خودت هم زیر فشار زندگی و فشار اقتصادی بیصدا استخوان هایت می شکند اما صدایش را در نمی آوری.
تو آنقدر با صلابت هستی که پشت حزن سنگین و نگرانی هایت همچنان لبخند می زنی . می دانم که هرروز بعد از برگشتن از سرکار تمام اتفاقات و مسائل کاری شغل پراسترس خود را پشت در می گذاری. نمی دانی (دخترم) صدا کردنت، وقتی پشت در زنگ می زنی و می پرسم کیه؟ ،( منم) که می گویی رعشه بر تن افکار مزاحم ذهنم می اندازی و همه را فراری میدهی.در آن ثانیه کیلو کیلو قند در دلم آب میشود.
در تاریکی صبح که ما همه در خواب به سر می بریم، بی سر و صدا ، بدون آنکه لامپ ها را روشن کنی ، نمازت را میخوانی و راهی سرکار می شوی . در تاریکی شب به منزل می رسی. تو همیشه بوی گل های بهشت را می دهی اما طبیعی است پس از ساعت ها کار کردن جوراب هایت بو بدهند . و این افتخاری است بزرگ برای من تا با درآوردن جوراب هایت، با گفتن خسته نباشیدی از ته دل،با پاک کردن عرق های روی پیشانی مبارکت،با ریختن چای در سرما و شربت در گرما برایت ، خوشبختی را دریافت می کنم .
اینها یعنی نهایت خوشبختی . این یعنی خوشبختم که پدر دارم ،که سالم است که شاغل است که اهل دود و دم نیست.پدری که نظم و نظافت حرف اول را برایش می زند. نمی دانی که چقدر تر تمیز بودنت را دوست دارم. چقدر وقتی از سلمانی برمیگردی خط ریشت را صاف میکنی و ادکلن تلخ و خنک می زنی ، ساعت مچی می بندی، و کفش هایت را هر روز واکس میزنی چقدر دوست داشتنی تر از چیزی که هستی می شوی .
وقتی که پیراهنت را من اتو میکنم انگار که دنیا را دردستانم گرفتم؛ آنقدر بویش میکنم که آخر سر مست میشوم. ترکیبی از بوی تاید و نرم کننده، بوی ادکلن خاصت، و از همه مهمتر بوی محبوب خودت. کاش میشد بویت را در شیشه ی عطری می ریختم و تا ابد نگه می داشتم. پدر نازنیم، نازنین مرد زندگی من؛ قلبی داری به اندازه ی مشتت اما وسعتش بی کران است.
این را زمانی فهمیدم که بخل و حسادت و خساست در مخیلاتت نمی گنجند. وقتی آخرماه حقوقت ته کشیده بود اما از قرض و پس اندازت استفاده کردی تا با خرید آنچه میخواستم، یک لحظه هم که شده به تماشای لبخندم بنشینی .وقتی در زمان کودکی از کنار بستنی فروشی رد شدیم و بی آنکه خودم چیزی بگویم مرا مهمان خود کردی...وقتی که می گویم یک خودکار و دو دفتر بخر و تو ده خودکار و یک کارتون دفتر میخری! قهر کردنت را که ندیدیم ، حتی زمانی که دلخور بودی همیشه جواب سلامم را دادی.
پدرم، پادشاه قلبم من هرچقدر هم بزرگ شوم ،بیست ساله،سی ساله،چهل ساله یا هفتاد ساله، باز هم دختر کوچولوی خودت باقی خواهم ماند. آرزویم این بود که زودتر بزرگ تا هم قدت شوم. حالا هم که هم قدت شدم ، می بینی؟ دیگر لازم نیست پابلندی کنم
. من شیفته و فریفته اخم هایت هستم ، تمرکزت هنگام تعمیر چیزی،خش خش صدای مردانه ات، صدای خاراندن ته ریشت، تخمه خوردنت،چپ چپ نگاه کردنت وقتی که کاری برخلاف میل بابت انجام داده ام.
اخبار را دوست ندارم اما اخبار دیدنت را چرا. وقتی که هیس هیس می کنی و طوری دقت می کنی که گویی هیچ چیزی جز اخبار در آن لحظه برایت مهم نیست؛ از این شبکه به آن شبکه اخبارمشروح شبکه یک،بیست و سی شبکه دو،اخبار ورزشی شبکه سه، اخبار متفرقه شبکه چهار،اخبار پنچ تهران،و مادامی که اخباری نیست شبکه شش.
یا وقتی که خودت میدانی چرا ، اما با ترس و تعجب می پرسی لبانت چرا را سرخ شده! دلم میخواهد بغلت کنم و داد بزنم که پدر تو که بهتر از من اسم و رنگ لوازم آرایش را میدانی:)
پدر تو اولین جنس مخالف زندگی هستی ، ممنونم که انقدر کافی بودی و هستی که مرا از جلب توجه و دوستی غیر از خودت مستغنی و بی نیاز کردی. آنقدر از مهرت در رگ هایم تزریق کردی که توجه و قربان صدقه های الکی هیچ مذکوری دلم نمی ریزد . آنقدر مرا از خطرات و واقعیات جامعه آگاه کردی که می دانم در اطرافم چه می گذرد..تو دفاع کردن از خودم را یاد دادی و خوش حالم دختری مستقل تربیت کردی ؛ درست مثل خودت.
تو مرا وادار به زندگی با شیوه ی خاصی نکردی بلکه نمط و طریقت صلاح را نشانم دادی و در انتخاب مرا آزاد گذاشتی.من اگر اعتماد به نفس دارم، من اگرنجابت را آموختم ،من اگر حرفی برای گفتن دارم و حدود خودم را میدانم،همه از سعادت این بوده که دخترک بابایم هستم . پدر فرشته ام ، من به تلاش های مستمرت برای ساختن زندگی هرچه بهتر افتخار میکنم.
. شاید تا به حال نمی دانستی اما باید اعتراف کنم وقتی در خانه نیستی پیراهن ها و تی شرت هایت را می پوشم و خودم را آینه می بینم و از اینکه لباس تو را پوشیدم هزاران هزار بار ذوق میکنم. از همان ذوق های دخترانه ام که عاشقش هستی. درست است که تا به حال به موهایت ژل نزده ای. شلوار جین نپوشیده ای، دستبند و گردنبند نینداخته ای یا لباس های اسپرت نپوشیده ای ؛ اما من همین سادگی ات را دوست دارم. همین پیراهن چهارخانه ات . همین شلوار اتو شده ی پارچه ای ات .
ساده ای ، اما پاک و طاهر. کما اینکه نامت هم طاهر است . بابا طاهر تو شاعر دل من هستی .
آدم باید یه باباطاهر تو زندگیش داشته باشه که بهش بگه:
گل سرخم چرا پژمرده حالی؟
بیا قسمت کنیم دردی که داری
که تو کوچک دلی طاقت نداری :)
باباطاهر
تو بی حوصلگی های دخترانه ی مرا تحمل می کنی.
تو مرا در عین بدخلقی های گاه و بی گاهم می پذیری . تو بغض های مرا گران خریداری. تو ناز مرا میکشی و مرا برای باور توانایی ها و استعداد هایم کمک می کنی . حرف هایت قبل از امتحان هایم که می گویی فارغ از نتیجه هرچه که باشد همچنان مرا دوست داری ...
تو حتی در حق مادر که در فراق پدرش بود، پدری کردی. همینکه مرا زودتر از زمان موعود پشت فرمان ماشین می نشانی تا رانندگی یادم بدهی را دوست دارم.
همینکه با جان و دلت جواب سوالات لایتناهی دینی، سیاسی و مذهبی ام را می دهی را دوست دارم.
شب های گرم تابستانی که به پیاده روی دونفره می رفتیم را دوست دارم.
همنیکه سیکس پک نداری و سرم را روی شکم نرم و دوست داشتنی ات می گذارم را دوست دارم.
اینکه برعکس مردان دیگر اهل فوتبال و دنبال کردن حواشی بازیکنان نیستی را دوست دارم. پدرم تو محکم پای اعتقادات و باورهای خودت هستی اما باز با این حال تفاوت ها و اختلاف نظر ها و بحث هایمان را دوست دارم . من از دلِ همین بحث ها و اختلاف سلیقه ها رشد کردم و در بین این مکالمه ها بزرگ شدم .
همین تفاوت دغدغه ها، فاصله ی سنی و عدم تشابه علایقمان را دوست دارم.
من رپ گوش میدهم و شما آهنگ های نوستالژیک سنتی و قدیمی.
شما آبگوشت و کله پاچه با سبزی و پیاز دوست داری و من فست فود. با این وجود وقتی غذای جدید و فرنگی و بعضا عجیب غریب درست می کنم، با تمام عشق و اشتیاق سرو می کنی که گویی خوشمزه تر از آن غذا در عمرت نچشیده ای.
من کودکی ام را با تو ساختم . من روزهای نوجوانی و بدایت جوانی را با تو نفس می کشم . زیر سایه بال های عظیم الجثه ات.
روز های کودکی ام که مرا روی گردنت می نشاندی را هرگز فراموش نخواهم کرد.
آن روزها که در پارک، دستانت را به حالت قنوت می گرفتی و در آن آب می نوشیدم را هرگز فراموش نخواهم کرد.
آن روز ها که در مدرسه بابا آب داد را نگاشتم، بابا نان داد . بابا علاوه بر اینها سبد سبد عشق و مهر و محبت داد.
اولین باری که کمکی های دوچرخه ام را درآورده بودی و از پشت سر حواست بود که از روی دوچرخه نیفتم و تعادلم را حفظ کنم.
آن وقت ها که نقاشی های بی مایه ام را نشانت میدادم و با به به و چه چه، امضا میکردی و بیست میدادی، باعث شد حالا تابلو بکشم.
آن روز که باران شدید می آمد و مثل سوپرهیرو های فیلم ها کاپشنت را روی سرم کشیدی تا مبادا سرمابخورم!
آن روز که بچه ها در مدرسه رفتاری که شایسته من نبود را داشتند و تو برای دفاع از حق دخترت و تبعیضی که صورت گرفته بود ساکت نیاستادی.و...............................................
سلطان غم خودت هستی و بس.
اما بابا طاهرم، یک مهسا داری که قد یک دنیا که سهل است قد بی نهایت دوستت دارد.
جانم فدایت که جان منی.
ولادت باشکوه امام علی (ع) و روز مرد به پدران، پسران و همسران ویرگول،
و بابا های آینده ویرگولی مبارک :)))))
*اشکهای بی صدا*
------------------------
مرد یعنی اشکهای بی صدا
مرد یعنی آن یلِ بی ادعا
مرد یعنی جنگجویی بیقرار
مرد یعنی زخمهای بیشمار
مرد یعنی یک سکوت بی امان
مرد یعنی مَر تو را آرام جان
مرد یعنی کوه، یعنی استوار
مرد یعنی هر چه داری مهر یار
مرد یعنی سنگ، زیر آسیاب
مرد یعنی هست، خوشبختی ناب
مرد یعنی آن سوار آرزو
مرد یعنی هر چه میخواهی بگو
مرد یعنی غول، اما در چراغ
مرد یعنی آرزوها را سراغ
مرد یعنی شانههایش تکیهگاه
مرد یعنی سایهاش بالای ماه
مرد یعنی یک پدر یک یار غار
مرد یعنی هر چه را داری بیار
مرد یعنی گشت موهایت سپید
مرد یعنی کس تو را گریان ندید
مرد یعنی اشکهای بی صدا
مرد یعنی دستی از سوی خدا
"راهی"