حینِ نوشیدنِ یک فنجان چایِ تازه دمِ دبش، مشغول مطالعه ی کتاب محبوبم بودم.
گوشی طبق معمول روی حالت مزاحم نشوید بود.
(do not disturb)
قابلیت تماس را فقط برای مخاطبین خاصم فعال کرده بودم
call permissions: just favorite contacts
با دیدن اسمی که همزمان با صدای رینگتون در اسکرین ظاهر شد، تمام پروانه های قلبم پیله گشودند و در رگهایم اکلیل جاری شد!
سیوش کرده بودم: {Mon ètoile}
باورم نمیشد! پیمان بود! بعد از یکماه تمام بیخبری! با لرزش دستان، اشک های جاری از هر دو چشم، کمی تعلل سهوی و مکثی عامدانه، صدایم را صاف کردم و بالاخره بعد از یک دقیقه، بریده بریده پاسخ دادم.
_الو ...
سلام قشنگِ من
+سلام پیمان، خوبی؟؟؟ کجا بودی اینهمه وقت?
پیمان که انگار از قبل انتظار غرولند هایِ از سرِ دلتنگی و دوست داشتنِ زیادم را داشت، با طمأنینه و آرامش خاصِ صدایش گفت: دائره المعارف تمام زیبایی هایِ جهانم، خودت در جریانی که اینجا شرایط فرق داره، موقعیت شغلیم حساسه، اینجا وسط دریا، گاها بدور از هرگونه آنتن و سیگنال دهی میشیم.
اگر من اینجام به خاطر تو، خانواده و کشورمه. امینت و پناهِ تو از هرچیزی توی دنیا برای من مهمتره. ببخش که کم کنارتم، قول میدم فقط یکسال دیگه دووم بیاری و تحمل کنی، هر طور شده انتقالی میگیرم و دیگه اجازه نمیدم هیچ چیز بین ما فاصله بندازه. البته که فاصله ی فیزیکی منظورمه؛ وگرنه بین هر دم و بازدم، توی قلب و ذهن و یاد من، نفس میکشی عشقِ نازم.
بغض سراسر وجودم رو فرا گرفته بود و ترجیح دادم فقط سکوت کنم تا به جبرانِ این سی روز، این 43800 دقیقه صدایش را نشنیدن، کمی بیشتر او را حس کنم.
+ولی این سی روز اندازه ی سی سال برای من گذشت!
_میدونم، میدونم خوشگلترین هدیه ی خدا،
فکر میکنی برای من ساده گذشت؟ به صداقتِ حقیقیِ بینمون قسم که نه.
در عوض یه خبر خیلی توپ برات دارم، فقط آروم جیغ بزن که ماهی های تو دریا پولک هاشون نریزه :)
لبخندی زدم و بی صبرانه منتظر شنیدن خبرش بودم که گفت:
فردا روز آخر عملیاته و مرخصی مون شروع میشه، از مرز اعزام میشیم، شب پرواز دارم و صبح تا چشمای بی همتات رو باز کنی، کنارتم.
فریادی از شادی سر دادم و ضربان قلبم به طرز غیر قابل شمارشی بالا رفت.
اضافه کرد: حوالی ظهر میرسم، آماده شو میریم بهترین کافه رستورانِ شهر، البته شام مهمون شماییم بانو که حسابی دلم برای دست پخت لذیذت تنگ شده!
راستی یه سوپرایز هم دارم که فردا برات رونمایی میکنم، پیمان تا ابد کنارته، حتی اگر روزی نباشم. مواظب خودت باش وارثِ قلبم.
این را گفت و قطع کرد. فکرم را به توانِ هزار مشغول کرد. سعی کردم رشته های پراکنده ی ذهنم را دوباره به هم گره بزنم و تمرکز کنم
که نوتیف پیامش آمد: شاید تمام اقیانوس های جهان را پیموده ام اما، هنوز هیچکدام را به وسعت قلب مهربانت نیافته ام.
مجنونِ تو: پیمان
کمتر از ۲۴ ساعت دیگه جات تو بغلمه دلبر.
کتابِ را کنار گذاشتم، به اینکه در قبالِ شگفتانه ی پیمان چه کار کنم، فکر کردم.
باید کاری به یاد ماندنی و خاطر انگیز انجام میدادم. از آنجا که پیمان مثلِ خودم به نامه های کاغذی و اصالتشان خیلی علاقه داشت، تصمیم گرفتم نامه ای را با دست خط خودم و 《روان نویس》 برایش بنویسم.
پیمانِ عزیز تر از جانم، روزی که وصال با تو را انتخاب کردم از اینکه میدانستم به دلیل شغلت قرار نیست زندگی چندان ساده ای مانند باقی مردم عادی داشته باشیم، مطلع بودم. تو از تمام بالا و پایین های کاری ات گفتی، از خطرات احتمالی، درد دوری و فراق زهر افشان که هنوز بعد مدتها برایم عادی نشده و نخواهد شد. با این حال بدون شائبه هیچ شکی ندارم که تو بهترین تصمیم زندگی ام بوده ای و میخواهم بدانی هرچه بشود پایِ تعهد قلبم به تو میمانم و میدانم این روزهای سخت هم به سر خواهد رسید که با وجود تو، همه ی سختی ها هموارتر و تسهیل میشود.
پیمان جانم، تو بسیار منظم و قابل اعتماد هستی، همیشه سر وقت و دقیق کارهایت را انجام میدهی. به تو میتوان اعتماد کرد که همیشه در زمان تعیینشده با وظیفه شناسیِ بی بدیل ات، بدون آنکه نیاز به یادآوری باشد همه کارها را انجام میدهی، ممنون از اینکه حواست به همه چیز هست.
حضورت همیشه حس میشود اما بیسر و صداست؛ کارهایت را بیهیچ هیاهویی و کمترین زحمت و دردسر برای دیگران انجام میدهی. حضورت در زندگی ام پایدار قهرمانِ من.
تو دقیق و بینقصی، هیچکس کامل نیست اما دائما در حال رفع نواقص، طی روند تکامل و بهبودی و بروز شدن هستی. همان چیزی که دلم را لرزاند!
همیشه در تکاپوی پیشرفت میبینمت و هر روز میخواهی حتی یک قدم بهتر از دیروزت باشی، این ویژگی ستودنیست که هرگز دست از تلاش برنمیداری، و علاوه بر خودمان به فکر راحتی و آسایش زندگی همنوعان و هم وطنان خودت هستی. مسئولیت پذیرِ من؛ مردِ واقعی، اهل عمل، نه فقط حرف های پوچ و توخالی. قول هایت قول، از همانها که در کودکی به آنها میگفتیم راست راسکی! صداقت، یه رنگی و جلب اعتمادت عالیست.
تو دقیقاً میدانی که چه مقدار و چه زمانی و کجا باید چه کار کنی.
سرعت عملکردت بی نظیر است! اگر بخواهم تو را به یکی از شخصیت های کارتونی تشبیه کنم؛ میگ میگ!!
چطور میتوانی اینقدر سریع، فرز و چابک باشی؟ مثل توربوجت فست پرومکس، تیک انجام کارها را به بهترین نحو ممکن میزنی!
عجیبتر اینکه خطا و اشتباه در کارهایت دیده نمیشود و انگار همه چیز را بر اساس برنامهای از پیش تعیینشده مرتب و سر موعد مقرر اجرا میکنی.
تو حامی و همراه دائمی منی: مثل یک دوست همیشگی که در مواقع لزوم در کنارم هستی، همیشه حواست به امور اقتصادی، وضع مالی و تعهدات مالی است و از این بابت نگرانیها را از دوش من برمیداری.
اینکه برای زندگی مالی مان اهداف اقتصادی حساب شده داری، دلگرم کننده است.
یک جنتلمن واقعی که دخل و خرج اش اصول و حساب و کتاب دارد. میدانی کجا و برای چه باید هزینه کنی. نه خسیس هستی، و نه آنقدر کوته فکر که بدون پس انداز، خرج های بیهوده کنی.
بیادعایی اما کارآمد؛ همه ی اینها بی هیچ چشمداشتی است.
تأثیر وجود و حضورت در زندگی ام غیرقابل انکار است؛ اصلا اگر نبودی زندگی معنی اکنون را برایم نداشت و جایی از آن یقینا میلنگید.
دلسوزانه عمل میکنی و باعث آرامش و اطمینان خاطرم میشوی.
با تو همه چیز چندین برابر زیباتر است.
کنار تو مشکلات میشه شکلات ...
تلخی ها میشه شیرین ...
سختی ها میشه آسون ...
قضیه های بزرگ میشه کوچیک ...
معضلات پیچیده، میشه ساده ...
مسئله ها میشه حل ...
پیگیر، جدی، و مصمم هستی.
ظاهری ساده و بدون تجملات داری . از پیر تا خردسال میتواند با تو ارتباط بگيرد!! زندگی را با ثبات و دقت پیش میبری و نیازی به تعریف و تمجید نداری، چون به نتایج و تأثیرات مثبت اعمالت، گره گشایی از کار دیگران و راه انداختن شان ایمان داری.
بسیار قابل اتکا و همیشگیمی؛ اصلا تا وقتی تو باشی من به خودم اجازه نمیدهم به دیگری رو بزنم یا اعتنا کنم!
تو مرا از همه بی نیاز میکنی، بشدت کافی هستی، هر لحظه اراده کرده ام کمکت را از من دریغ نکرده ای.
اینکه وقت شناسی مرا بسیار خرسند میکند.
کاری را که به عهده داری، بیکم و کاست انجام میدهی، مثل یک دوست واقعی که میدانم همیشه به تو میتوانم تکیه کنم تکیه گاهِ من. تو هیچگاه از مسیر خود خارج نمیشوی و همیشه در چارچوب قواعدی که برای خود تعیین کرده ای، حرکت میکنی. اینکه برای خودت خطوط قرمز داری و بزرگترین خط قرمزت کسب رضایت من است، باعث ذوق و شعف لایتناهی و به علاوه ی حس مهم بودن، دیده شدن، اهمیت دادن به من میشود.
از جنبه دیگر تو خیلی صبوری. برایت مهم نیست مردم بدانند چقدر برایشان کار انجام میدهی ؛مثل سایهای هستی که همیشه هست و هیچ وقت حس نمیشود. فقط زمانی حضورت را درک میکنند که نباشی، و بدان نبودن و جای خالی ات عمیقا حس میشود، چون تو همیشه به شکلی نامرئی اما حیاتی کارها را انجام میدهی. تو کسی هستی که انگار تمام عمرش را به یادگیری هنر دقت و نظم سپری شده. چهرهای آرام و مطمئن داری، چشمان سحرآلودت که به عمق و تجربه اشاره داره شاید از دریا وام گرفتی اش. بعد از من! رابطهای تنگاتنگ با زمان داری؛ انگار برای تو هر دقیقه و هر ثانیه اهمیت ویژهای داره و میدانی که چطور از کوچکترین لحظات هم برای رسیدن به هدفها استفاده کنی. کاریزمایِ شخصیتِ خستگیناپذیر و بیوقفه ات ...؛ حتی وقت تعطیلات یا در حال استراحت، اگر کسی اعلام نیاز کنه، نمیتوانی آروم بگیری! سریعا میشتابی! چون معنای تعهد به کار، خدمت گزاری، خدمات دهی مناسب رو بهتر از هرکسی درک کردی. شب و روز نمیشناسی و انگار که همیشه بیداری. که این احساس همدلی و حمایت بیچون و چرا رو القا میکنه. "وقتی در کنارت هستم، میدانم که نیاز نیست مدام نگران باشم؛ میتوانم کارها را به تو بسپارم و مطمئن باشم که به بهترین شکل انجام خواهی داد." کسی هستی که بار زندگیام رو سبکتر میکنی. در عین حال قادر به پذیرش تغییراتی. میدانستی تعریف جدید از آدمای باهوش کسانی هستند که منعطف هستند و میتوانند با شرایط جدید سازگاز و آداپته بشوند؟ و تو چقدر باهوشی... که به جزئیات اهمیت میدهی و معتقدی توجه به انسانها، علایق و سلایق، باعث میشه خواسته ها ، حوائج و نیاز هاشون، در بهترین حالت خودش رفع بشه.
پیمانِ من، با تو عهد و پیمان بستم که تا جان در بدن دارم به پایت میمانم.
نامه را تا زدم، توی پاکت گذاشتم. کنار آینه کنسول که فردا قرار بود در مقابلش آماده شوم قرار دادم تا جلوی چشمم باشد. همان آینه ای که پیمان همیشه به آن حسادت میکرد! شب با کلی خیال پردازی و تصورات شیرین به خواب رفتم. نزدیک های ظهر بود که مورد علاقه ترین لباسم را که پیمان برای هدیه تولدم خریده بود، پوشیدم. به قول پیمان در آن لباس شبیه فرشته ها میشدم. میکاپ لایت و ملیحی مثل رنگ بر بوم روی صورتم پاشیدم. ادکلن محبوبم را زدم. نامه را در کیف دوشی ام قرار دادم گوش هایم را تیز کردم و منتظر صدای زنگ آیفون بودم که زنگ خورد.
پیمان بود، عزیزِ جانم بود. خودش بود. تنم یخ کرد اما مطمئن بودم تا لحظاتی دیگر قرار بود در آغوشش گرم شوم. دکمه را فشردم.
با آسانسور بالا آمد، به طرفش دویدم، محکم و سفت در حصار آغوشش محاصره شدم. با برخورد اولین گرمای نفسش با پوستم به آسمانها پر کشیدم. و مثل یک پناهنده در پناهگاه، آنجا آرامِ آرامِ آرام بودم. در عین حال پر از هیجان.
پس از سلام و احوالپرسی سریع السیر، وسایل و چمدانش را داخل خانه گذاشت و به سمت پارکینگ رفتیم.
گفت: جانِ دوباره ی من، چقدر لباس ها و روسری ات را زیبا کردی :)
منکه که لبخند محو نشدنی روی صورتم حک شده بود پرسیدم پرواز چطور بود؟
پیمان بی درنگ گفت: پروازی که چند دقیقه پیش با تو تجربش کردم یقینا خیلی بهتر از قبلیش توی فرودگاه بود :)
اگه تو رو پیدا نمیکردم باید چیکار میکردم؟
طی مسیر او میگفت و من میشنیدم
من میگفتم و او میشنید
همزمان که میکس موسیقی ملایمِ قربانی زیر صدا پلی بود.
به مقصد رسیدیم. عجب جای مجلل و دنجی!
انتخاب هایش مثل همیشه حرف نداشت.
پیمان با دستانش اشاره کرد: اینهمه زرق و برق و زیبایی رو میبینی؟
فقط تویی که از همه چیز زیباتری و به کلمه ی زیبا، معنا میبخشی.
نگاهی مملو از تحسین و قدردانی به او انداختم و روی صندلی های یک میز vip دونفره ی از قبل رزرو شده نشستيم.
او حتی فکر اینجایش را هم کرده بود!
سفارشمان را دادیم و در زمانِ انتظار، قبل از دادن نامه به پیمان، خواستم برای ایجاد مقدمه سازی چند جمله ای را رو در رو، درحالیکه دستانش را گرفته ام، به چشمانش خیره نگاه کنم و بگویم:
+پیمان!
_ جانِ دلم؟
+ میخواستم چندتا جمله بهت بگم و بعدش یه چیزی بهت بدم.
_باشه قوربونت برم، اتفاقا بعدش منم میخوام که از سوپرایزم رونمایی کنم.
هردو سر تکان دادیم. با قورت دادن بزاقم شروع کردم به گفتن:
تو مثل چایی و باقلوا به وقت خستگی هستی.
تو به اندازه بوی خاک بعد از بارون دل انگیزی.
تو مثل خواب زیر کولر با پتو دلچسبی.
تو مثل آش رشته داغ با پیاز داغ فراوون توی زمستون گوارایی.
تو به اندازه ی بادوم هندی لابهلای پلاستیک تخمه ها پر از شگفتی هستی.
تو مثل چشم نوازی دریا موقع غروب
بوی نایاب کتابهای نو
ته دیگ کنجدی ماکارونی
گوش سپردن به صدای بکر طبیعت
گلِ دقیقه ی نود بازی
وقتِ اضافه ای که نتیجه رو عوض کنه
تماشای بازیِ تیم محبوب با بازیکن مورد علاقت
و قهرمانیش در جام جهانی هستی.
ساده بگویم: تو جبران تمام نداشته هایی
بدون وقفه، بعد از گفتن آخرین کلمه ی حرفم، نامه را از کیف در آوردم و به دست دیگرش دادم. چشمانش درشت شد، ابروهایش را بالا برد و گفت تو دلربای منی! نفسی! هوایِ منی! شروع کرد به خواندن، در میان خواندن اش، با وجود مقاومتِ غرور مردانه اش، بغضش ترکید و دیدم چشمانش تر شده. ناخودآگاه من هم با او گریستم و بعد از خواندن نامه، وسط پیشانی ام را بوسید.
پرسید آماده ای؟
گفتم: من همیشه برای تو آماده ام.
اضافه کرد: میخوام از این پس یه پیمانی کنارت باشه که در مواقعی که به هر دلیلی ازت دور بودم، خیالم تخت باشه.
حرفایش در آن لحظات برام گنگ و نامفهوم بود. منظورش چه بود؟ یک پیمان جایگزین؟ پیمان مبدل؟ مگر اصلا کسی میتوانست برایم پیمان شود؟ یا جایش را بگیرد؟
سعی کردم بیشتر از این به قضاوت های اولیه ام دامن نزنم و اجازه بدهم خودش همه چیز را با توضیحاتش شفاف کند و منظورش را دقیق برساند.
_یادت هست گفتم یک تیم فوق حرفه ای و متخصص دارند روی یک پروژه کار میکنند که در در بلند مدت مثل بمب میترکه و روز به روز به محبوبیت و کاربردش قراره اضافه بشه؟
+گفتم آره، یه چیزایی یادم اومد، اما لطفا بیشتر درباره اش برام بگو، سراپا گوشم.
سفارش هایمان آمد همراه با کلماتش نوشیدنی مان را نوشِ جان میکردیم.
ببین ماهِ درخشانم، پیمان اولین و بزرگترین ارائهکننده راهکار دایرکت دبیت توی ایرانه. و بیشتر از ۱،۰۰۰،۰۰۰ کاربر فعال داره. خیلی خلاصه بخوام؛ یه پرداخت لذت بخش! یه پرداخت مستقیم که دیگه نیاز نیست برای هیچکاری به عابربانک بری.
🔹️این پنج تا باور نادرست درباره دایرکت دبیت هم بخون. تا دیدگاه درستی راجع این پیمان جدیده داشته باشیم.
🔹️اگه میخوای بدونی چجور تمدید خودکار فیلیمو بگیری. فقط یادت باشه باید حتما بعد دیدن فیلمها با هم دربارش بحث و گفت و گو کنیم :)
🔹️قابلیت هایی برای کودکان و نوجوانان برای تو که توی این زمینه دغدغه مندی.
🔹️پدر بزرگ و مادر بزرگ ها رو مگه میشه فراموش کرد!؟ مثل خودم عاشقشون هستی.
🔹️۱۴ توصیه برای برنامهریزی مالی بهتر البته که خودت استادی ستاره ی پر نورم ...
🔹️جایگاه دایرکت دبیت در دنیا شاید برات جالب باشه! چون مثل خودم کنجکاوی ...
و...
.
.
.
🔵این آدرس اصلی سایت هست و هر وقت ابهام یا سوالی داشتی هم داشتی میتونی مراجعه کنی، در ضمن مقالات مفیدی هم داره که مثل همینا که نشونت دادم، کاربردی هستن.
https://web.paymanpay.ir/
🔵اینم آدرس وبلاگ:
https://web.paymanpay.ir/blog/
فقط میگم دلبر، یوقت پیمان جدیده جای ما رو نگیره کلا فراموشمون کنی!
پشت بندش چشمکی زد، از همانها که تمام عضلات صورتش را درگیر میکرد.
جواب دادم:
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها
خندید و گفت:
این فیلم رو اول نگاه کن:
_دقیقا پرداخت آنلاین، اما اینبار سریعتر
+مثلا چقدر سریعتر؟
_ کمتر از 2 ثانیه
+باور نکردنیه!
_خرید اینترنتی، اینبار راحتتر
یا برای پرداخت هزینه خرید های اینترنتی ات از سایت های مختلف و آنلاین شاپ ها فقط یک کلیک کافیه یا بدون کلیک!
و تراکنش ات اینبار امنتره، چون کاملا در بستر امن پروتکلهای بانکی انجام میشه.
چون پیمان داشت این حرفها را میگفت، کاملا باور میکردم، چراکه به او بیشتر از چشمهایم اعتماد و اطمینان داشتم. سرم را به نشانه ی تایید تکان میدادم و منتظر شنیدن باقی صحبت هایش بودم.
از به بعد میتونی شارژ خودکار داشته باشی.
با این روش، وقتی موجودی حساب کاربریت به حدی که قبلاً تعیین شده برسه، پرداخت خودکار و بدون نیاز به دخالت خودت انجام میشه و پول به حساب کسبوکار میره. و کافیه فقط یک بار فعالسازی کنی و اجازه بدی که پول از حساب بانکیت مستقیماً برداشت بشه. به نظرم این روش برای کسبوکارهایی که با شارژ یا اعتبار حساب کاربری سر و کار دارن، مثل اپراتورهای تلفن همراه، کیف پولهای دیجیتال، صرافیهای رمزارز، کارگزاریهای بورس و … خیلی مناسب و هوشمندانهست. این کار باعث میشه که پولها توی حساب بمونه و مشتریها بیشتر به کسبوکار وفادار بشن. همچنین دیگه نیازی نیست که مشتری شارژ یا پرداخت رو فراموش کنه یا دوباره انجام بده.
دوستش داشتی؟ :) هروقت هرچقدر شارژ و نت خواستی بزن با پیمان انجام بده، به حساب خودم، تا منو داری غم نداری دلبر.
بعدیش پرداختِ آنی!
با این روش، پرداخت آنلاین فقط با یه کلیک و سریع انجام میشه. مثل قبلی فقط یه بار فعالسازی کن و اجازه بده که پول از حساب بانکیت مستقیم برداشت بشه، و حتی میتونی مقدار و تعداد تراکنشهایی که میخوای رو توی روز تعیین کنی. دیگه نیازی نیست هر بار اطلاعات کارت بانکی رو وارد کنی. حتی برای کسبوکارهایی که با تراکنشهای کوچیک و زیاد روزانه سروکار دارن، مثل اپلیکیشنهای مختلف، تاکسیهای اینترنتی، فروشگاههای آنلاین و… خیلی مناسب و کاربردیه. پرداخت سریعتر از ۲ ثانیه باعث میشه وقت کاربرهایی مثل من و تو ذخیره بشه و راحتی بیشتری داشته باشیم، که اینم باعث میشه رضایتمون از اپلیکیشن بیشتر بشه.
این رو گفت و بعدش یهو گفت: میگما دلبر راسته که میگن مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد!
خنده ی نخودی و ریزی زدم و گفتم خیلی برام جذاب شد، مخصوصا از نظر صرفه جویی در زمان که از طرف تو به منم سرایت کرده. بازم چیزی هست بخوای بگی؟
_آره ...
اولا خیلی دوستت دارم، دوما هرچی بشه، اولی رو از یاد نبر. حالا بریم سراغ سومی. از قدیم گفتن تا سه نشه، بازی نشه! سه تا بوسه بعدا طلبم!
به گمونم سومیش بیشتر از همه توجهت رو جلب کنه. این روش هم مثل دوتای قبلی فعال میشه و در زمانی که خودت مشخص میکنی پرداخت میشه، چون خیلی پیگیر کسب و کارها هستی باید بهت بگم که این روش برای کسبوکارهایی که با پرداختهای تکراری توی زمانهای خاص سروکار دارن، مثل سایتهای پخش فیلم که خوراکته، خدمات مالی، بیمهها، خرید قسطی، خیریههایی که خودت هم انقدر دلسوزانه باهاشون همکاری میکنی ، بانکهای دیجیتال، سرمایهگذاریهای کوچیک، پرداخت قبوض ساختمان به عنوان خانمِ آقایِ مدیر ساختمان! و سایتهای اشتراکی مناسبه. با این روش، کسبوکارها میتونن درآمد و جریان پولیشون رو بهتر پیشبینی کنن و هزینههای یادآوری به مشتری رو کاهش بدن. همچنین دیگه مشتری فراموش نمیکنه پرداخت کنه و این باعث میشه که مشتریها بیشتر با کسبوکار بمونن.
خودت هم هروقت خواستی برای اسنپ، بازار، فیلیمو، جیب چت ایرانسل، ازکی
و هرچیزی که بخوای میتونی از قابلیت هاش به سادگی آب خوردن استفاده شون کنی و لذت ببری!
دست پیمان را گرفتم و به آرامی از کافه به سمت خانه روانه شدیم.
که همانجا با دایرکت دبیت، صورت حساب کافه را پرداخت کرد و برای حساب بانکی من هم به درخواست خودم، فعالسازی را انجام داد.
سلام دوستان، خوبید؟ از حال و روز این ایامتون برام بگید.
توی این پست سعی کردم در کنار موضوع اصلی،
اول یکم به سختی هایی که شاید خیلی از ما درک نکرده باشیم، اما خانواده هایی که سرپرست، پدر و یا همسرشون با مشاغل سخت، مرزی، برون مرزی و اعزامی، امنیتی، دور افتاده، عملیاتی، پر خطر، استرس و حساس هستن اشاره کنم. که اگر این عزیزان نبودند، اکنون ما هم نبودیم.
دوم یک بخش کوچکی از برخی معیار های خودم رو گفتم، آدمِ درست، به موقع و امن کم پیدا میشه، اگه داشتید که مراقب هم باشید و سفت دست همدیگر رو بچسبید. اگر نه هم که ... پریروز روز جهانی سینگل ها بود، به جمع ما خوش اومدی :)
و ثالثا از اواسط آبان ماه بود که میخواستم توی این مسابقه شرکت کنم،
خیلی از روند انتخاب برنده مطلع نیستم، اگر شد که چه بهتر! اتفاقا داوری ۱۲ آذر هست و تولد من ۱۷ ام! ی هدیه ی تولدمون نشه :)
اگر نشد هم مبارکِ برنده ها ^^
پر واضحه که موضوع دوم رو انتخاب کردم: تشبیه پرداخت مستقیم به یک فرد
فکر کن پرداخت مستقیم (دایرکت دبیت) یه آدمه؛ این آدم رو چطور توصیف میکنی؟
اما جدی جدی پیمان فریفته ام کرد!
با اینکه خالقش منم، اما به عنوان یک فرد از بیرون عاشقش شدم! حالا میفهمم خداوند چرا انقد مخلوقش رو دوست داره :)
لینک مسابقه: