راضیه زارع
راضیه زارع
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

نامه ای به اجدادم!


آخر انسان نخستین تو چه کم داشتی، که به فکر ایجاد تمدن بشری افتادی!

یک سرپناهی داشتی در بالاترین نقاط دشت .اگرچه ویلایی نبود ولی مهم نبود چون تو اصلا نمیدانستی ویلا چیست.دم غروب، می رفتی راحت می خوابیدی بی آن که به فکرت باشد که قرار است فردا کله سحر بیدار شوی.

صبح هم که می شد، پا میشدی چندتا برگ علف جمع می کردی یه کلاغ هم میزدی؛ مینشستی با زن و بچه ات میخوردی.

نه دغدغه درس و مشق داشتی، نه پول و ماشین وخانه. این ها چه بود اختراع کردی که بعد بشود بلای جان خودت و گرفتارنده آرامشت!

نه بلد بودی حرف بزنی، نه می خواست به کسی جواب پس بدهی، نه کسی پشت سرت حرف می زد، نه حرف کسی برایت مهم بود. چون البته حرفی هنوز نبود!

نه لازم بود خودت را زیبا کنی، نه دماغت را عمل کنی، نه صبح لباست را اتو کنی، نه اصلا جایی یا کسی بود که لازم بود تو برایش مقبول به نظر بیایی.

نه گرفتار سلسله مراتب اداری می شدی، نه کارت به بیمارستان و دادگاه و آموزش دانشگاه می افتاد، نه توی اتوبوس و مترو له می شدی.

نه میدانستی فقر چیست. نه گرانی و تورم و برجام و استکبار جهانی و غنی سازی اورانیوم روی زندگی ات تاثیر می گذاشت،نه برایت چندرغاز اهمیت داشت که امروز بنزین گران شد.

سالی یک بار هم یک خرس حمله می کرد که لازم بود با آن بجنگی.بعدش هم می مردی بدون اینکه ارثی داشته باشی تا بچه هایت سرش بجنگند.

از هفت دولت آزاد بودی!بعد آمدی یک سری چیز اختراع کردی و یک سری آداب و رسوم ساختی، که حالا ما باید بدوییم وسط این روزمرگی ها برای رسیدن به یک ذره رفاه!که ابدا با رفاهی که تو با آن حجم از بی خیالی و بی دغدغگی، 8 میلیون سال پیش داشتی، قابل مقایسه نیست!



پ. ن1:حدودا سه هفته بعد از اینکه کلاغها نامه را برای اجدادم ترجمه کردند یکی از نیاکان ما در نامه ای به شکوه های ما پاسخ داد.

پ.ن2:در پیرو این نوشته نامه ای به آیندگان 5000 سال بعد منتشر شد.


نامهبنزین
«قصه‌هایم برای تو! بگذار توی باغچه‌ات»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید