راضیه زارع
راضیه زارع
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

ما محکومیم به زندگی کردن....


  • دوشنبه 5 اسفند ماه 98، مسئول خوابگاه که حتی قیافه اش هم الان دیگر یادم نیست گفت که تا تکلیف بیماری معلوم‌ شود، تا آخر هفته بروید خانه و شنبه برگردید. رفتیم که شنبه برگردیم. 27 شنبه گذشت و هنوز برنگشته ایم.

دنیا پر است از آدمهایی که یک روز یکی به آن‌ها گفت می‌رود که برگردد و هنوز برنگشته است. یک روز گفتند فردا بهش می‌گویم و هیچ وقت فردا نیامد. یک روز دست نگهداشتند و از دست دادند.

همین است. خداحافظی ها و آخرین ها قبلش زنگ هشدار ندارند. هرگز حتی بهت یادآوری نمی‌کنند که این آخرین باری است که روبرویش نشسته‌ای. آخرین باری است که از این غذا می‌خوری. آخرین باری است که در هوای این اتاق نفس می‌کشی. آخرین باری است که از این خیابان می‌گذری. آخرین سخنی است که به او می‌گویی.

هرچقدر هم که به روتین زندگی ات تبدیل شده باشند، یک روز تمام می‌شوند و می‌روند توی صندوقچه خاطرات مغزت چال می‌شوند. هر ازگاهی سر‌ریز می‌کنند. بعضی هایشان بیشتر توی چشمند و تمام شدنشان را بیشتر به رخ می‌کشند. بعضی هایشان هم اون گوشه موشه ها زیر انبوه خاطرات دیگر دفن شده اند، گویی که هرگز رخ نداده اند!

پس همیشه همه چیز را آخرین بدان! با تمام وجودت زندگی را ببلع. با تمام وجودت کار کن. با تمام وجودت عشق بورز. دنیا پیش بینی ناپذیرتر از آن است که به تو فرصت خداحافظی دهد یا برای تمام شدن چیزی برایت مقدمه بچیند.

امروز هم در اتاقی هستی که معلوم نیست تا چه زمانی متعلق به توست، کنار کسانی زندگی می‌کنی که مشخص نیست تا کِی هستند، فرصت هایی داری که نمیدانی تا کی برایت می‌مانند و هوایی تنفس میکنی که نمیدانی تا کی قدرت دمیدنش را داری..

این ها درد نیست، غصه نیست، واقعیت زندگی است! واقعیتی که فهمش ممکن است گاهی اوقات خیلی گران تمام شود. ممکن است دیر شود. سنگین شود.

هرچقدر هم که صندوقچه خاطراتت پر شده باشد و تمام شدنی هایت بسیار! تا وقتی هنوز مهر پایان مأموریتت برای این دنیا را نزده‌اند، تو محکوم به زندگی کردنی! و تا زمانی که محکوم به زندگی هستی هنوز کاری وجود دارد که انجام دهی، کسانی هستند که دوستشان بداری و لبخندی هست که روی لب بنشانی. هنوز هستند چیزهایی که تمام نشده اند و تو هنوز برای ثبت بهترین آخرینشان وقت داری..


حسن ختام تمام رشته هایی که بافتم در همین یک جمله حضرت امیر:


راضیه زارع

دوم شهریور 1399



زندگیعمرقرنطینهحال خوبتو با من تقسیم کندلنوشته
«قصه‌هایم برای تو! بگذار توی باغچه‌ات»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید