انگار یه جایی بین همهی این رفت و آمدها، گم شدیم.
نه خاطرهای که گرممون کنه، نه آدمهایی که ما رو همونطوری که هستیم بخوان.
فقط یه مشت روز تکراری، یه عالمه خستگی بیدلیل.
گاهی فکر میکنم شاید مشکل از ما نباشه...
شاید دنیا دیگه اونجوری که توی رؤیاهای ما بود، واقعی نمیشه و همهاش خیال و توهمه.
ولی با این حال، با همهی این حسرتها...
هنوز ته دلم یه چیزی میگه که یه روز، یه جایی، آدمهای خودمونو پیدا میکنیم...شاید.