این روزها "شروع" مفهومی متفاوت برایم دارد. شروع، ابتدای یک سطر، آغاز یک راه یا حرکت به سمت تحقق یک هدف از پیش تنظیم شده نیست، بلکه فرصتی دوباره است برای حرکت، تغییر، تجربه و آزمون و خطا. این شروع، جنسش انرژی است، چیزی درون توست، با تو هماهنگ است؛ اما آن شروع مصطلح، گویا یک قرارداد است؛ قراردادی اجباری، حتی به لطف خودت!
در حقیقت، شروع طرحی نو از توست در عرصه زندگی. می دانی این بار نفس کشیدنت، گوش دادنت و تجربه کردنت از جنس دیگری خواهد بود. پس نامش را شروع می گذاری و می آغازی و خوب می دانی که این، اول راه نبوده است، نیست و نخواهد بود. اینجاست که اول و آخر رنگ می بازد. تو فقط شروع می کنی این لحظه را؛ این لحظه متفاوت را. شاید نامش "شروع" است چون نوست و تو چنین لحظه ای را پیش از این هرگز نزیسته ای.
زندگی با شلیک از نقطه ای مشخص به سوی خط پایان آغاز نمی شود. این قالب "میدان دو" است: خط کشی شده، در مسیر مشخص، برای هدفی مشخص، در زمان مشخص و ترجیحا رقابتی... برای تشویق شدن، متمایز شدن و رسیدنی پر افتخار!
لازم است مراقب باشیم از عنوان شروع برای فریفتن خودمان استفاده نکنیم. "شروع" در اینجا نوعی "باید" است؛ در حالی که درونمان با آن هماهنگ نیست. پس به ناچار نامش را شروع می گذاریم تا درونمان صدای آن شلیک کذایی را به اجبار بشنود؛ صدای آن نهیب نخراشیده بیرونی! و هیچ عجیب نیست که بیشتر برنامه ریزی ها روی کاغذ باقی می مانند و چیزی جز شرمساری و برچسب بی لیاقتی و گاه سردرگمی برای صاحبانشان برجا نمی گذارند.
ما همان برنامه خود هستیم. اگر آن را شروع نمی کنید ابتدا مطمئن شوید که واقعا مطابق میل و خواسته قلبی تان است و دیگر اینکه مانعی درونی بر سر راهش وجود ندارد؛ به این معنا که همه جوره از درون آماده اید. چون اگر این طور باشد، خود به خود اجرا خواهید کرد و برنامه ریزی فقط ریتم منظم تری به آن خواهد داد.