ویرگول
ورودثبت نام
مصطفی‌ام
مصطفی‌ام
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

سر سنگین


بابابزرگم زیاد اهل صحبت کردن نیست، معمولا وقتی صداتون میکنه کاری رو دارید انجام میدید و نباید اون کارو بکنید و بابابزرگم عاشق صحبت کردن با منه : ) اینجوری بگم که اگه من نباشم اون همون آدم کم حرف همیشگیه.

مثل همیشه براش چایی بردم، عاشق چاییه و البته همه چیزای خوشمزه، همه چیزای طبیعیه خوشمزه؛ بابابزرگ میونه خوبی با چیزای دستمالی شده توسط آدمیزاد نداره. با دیدن سینی چایی به ذوق میاد و لبخند جذاب بابابزرگ صورتش رُ که حالا با مفاصل یخ زده، بیشتر، گرفته و خسته است، به رنگ و رو میاره!

یه دونه قندُ به آرومی با دستای بزرگ و کار کرده اش که از قضا اونام حسابی خسته به نظر میان ورمیداره و با لذت داخل چای میزنه، برقی چشاش موقع چایی خوردن باعث میشه فکر کنید " اون از این خوشحال تر نمیتونه باشه "

قند پهلوس
قند پهلوس

کتابمو باز میکنم و تظاهر به درس خوندن میکنم، بابابزرگ میدونه من کنکور دارم و میدونه که درست و درمون درس نمیخونم، خیلی در این باره بهم گیر نمیده، زمانی که جوون تر بوده_ خیلی جوون تر _پیشنهاد باباش برای رفتن به دانشگاه رُ به خاطر علاقه شدید به کشاورزی رد کرده! جوری که خودش تعریف میکنه در جواب پدرش گفته " من عاشق همین بیلم و همین برام کفایت میکنه "

من مثل بابابزرگ نیستم، عاشق درس خوندن و دونستنم ولی خب حفظ کردن تفاوت های جزیی و مسخره بین دو گونه جانوری واقعا چیزی نیست که میخوام انجام بدم!

بابابزرگ چاییش تموم شده و حالا برای استکان دوم به من نگاه میکنه، با کتاب تو دستم به سمت بابابزرگ میرم تا سینی رُ بردارم، بابا بزرگ با دیدن وضیعت من خنده اش میگیره، مشخصه که داره میگه خیلی نباید پیازداغ نمایشمو زیاد کنم :) چیزی نمیگم و با لبخند جواب لبخند قشنگش رو میدم، درسته بابابزرگ کم حرفه، اما بارها داستان حاظر جوابی هاشو از پدرم شنیدم، دوست ندارم سنگ رو یخ بشم :)

همین که به سمت آشپزخونه میچرخم صدای بابازرگ رو میشنوم که میگه " یه روزی میرسه که سنگ میندازی بالا و سرت میگیری زیرش، ولی فایده نداره " با خنده این جمله رو میگه، خنده های بابابزرگ مثل کلماتشه، کلی حرف پشتشه! تا رسیدن کنار اجاق گاز بر نمیگردم، پاسخی ندارم، ترجیح میدم با سینی چایی و استکان پر پیشش برگردم، هرچی باشه استکان چای در حال بخار کردن صحنه ای که تمام حواس بابابزرگ رو پرت میکنه!

کتابم باز میکنم و شروع میکنم به خوندن ...


سینی چاییبابابزرگخروشعاشقدرس
Like a book, you better start from the Beginning
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید