یکی دو سالی میشد که استخر نرفته بودم ، نزدیک دیواره و داخل آب این پا و اون پا میکردم ، یه صدای بلند پس ذهنم میگفت " خو تو که شنا نمیکنی چرا میای ؟ چاقم نیستی که بری سونا ! پول آب اوره درمانی میدی ؟ " آخریش واقعا رو مخ بود =)
تو همین فکرا بودم که شنیدم غریق نجات استخر به یکی داشت میگفت " اینایی که میان استخر و شیرجه نمیزنن واقعا هیچی از استخر اومدن گیرشون نمیاد ! "
همین جمله کافی بود تا تصمیم بگیرم که همین امروز باید یه شیرجه بزنم و ازون جایی که میدونستم نمیتونم توی بخش عمیق استخر بپرم ، تصمیم گرفتم تا از یه جای کم عمق شروع کنم !
عقب رفتم و دور خیز کردم و با تمام سرعت برای پریدن تو آب به سمت استخر دویدم ، همون لحظهای که وارد آب شدم فهمیدم که چه غلط بزرگی انجام دادم ، دو ثانیه بعد نه چندان آروم به کف استخر خوردم و هنوز بعد سه هفته لگنم درد میکنه =)
البته دردش انقدری نبود که دیگه نخوام شیرجه بزنم ، پس ایندفعه جایی نزدیک اون طناب وسط استخر رو انتخاب کردم و بعد دورخیز و پریدن ... ایندفعه هم شیرجه نبود ، پشتک زدم =)
غریق نجات اومد بالای سرم و بهم گفت :
_ باید بری اونور تر تا بتونی شیرجه بزنی و حق نداری پشتک بزنی ! بهش گفتم :
_ شنا بلد نیستم که برم اونطرف ! با تعجب بهم نگاه کرد و گفت :
_ احمقی شنا بلد نیستی و اینجا میپری تو آب ؟ با خنده بهش گفتم :
_ شما هستی دیگه پس ترس نداره =) خندید و گفت بمیری هم خودمو خیس نمیکنم !
دوباره اومدم بیرون آب و دورخیز و پریدن و ... و باز هم اومدم بیرون ، دورخیز و ...
پیشرفتی که تو یه روز تو آب نوردی داشتم از تمام اون تابستونایی که کلاس شنا رفته بودم بیشتر بود ! و ایندفعه من استاد نداشتم ، خودم بودم و حضرت عزراییل =)
ترس از آب باعث شده بود تا بیست و چهار سال جرأت شنا کردن نداشته باشم و مزه شیرجه زدن و شجاعت ادامه دادنش فقط برای یک روز باعث شد تا بتونم به جاهایی از استخر دست پیدا کنم که هیچ وقت فکر رسیدن بهش رو هم نمیکردم !
حالا دیگه هر وقت میرم استخر هدفم رسیدن به چهار متریه \(ϋ)/♩
لذت غیر قابل وصف شیرجه های خنده دار من اینقدر زیاد بوده که حالا برای موج سواری رویا پردازی میکنم ، حالا میدونم که اگه هر دفعه میرم داخل آب ، ممکنه تا مرز غرق شدن پیش برم و شاید نتونم خودمو به کناره استخر برسونم و حتی ممکنه لگنم له بشه =) ولی خب تصور رسیدن روزی که میتونم عین یه ماهی تو آب شنا کنم، ... واقعا معرکس و انرژی بخش !
اون روز یاد گرفتم مهم نیست چند جلسه کلاس شنا بری یا با کدوم مربی کلاس بگیری ، اگه از لحظه ای که وارد آب میشی خودتو در حال غرق شدن تصور کنی و به فکر چاره اش باشی ، نه شنا یاد میگیری و نه زمانی برای لذت بردن از تقلای یادگیری داری !
دوست دارم مدلی که اون روز یادگرفتم بیشتر وارد زندگیم و روند های تصمیم گیری کنم !
¹
یادگرفتم :
صبر بیشتر و پذیرش رفتن آب توی تمام سیستم سینوس ، آب غنی شده تازه ಡ ͜ ʖ ಡ
و التزام تقلا در تمام لحظات .
نمیدونم درسته یا نه ولی شنیدم کوسه ها برای زنده موندن باید دائماً تکون بخورن ، در تقلا باشند _ بیاید همه چیو با هم قاطی کنیم کی به کیه _ تو استخر و هر جایی که آب بیشتر از حد شستن گلیمت باشه برای روی آب موندن باید تکون بخوری !
البته اینو هم باید بدونید که مثل یه عروسک کوکی باید باشید ، تقلا بدون حساب و کتاب برعکس باعث غرق شدنتون میشه (●__●)
پس شد صبر ، تحمل و تقلای آگاهانه . آهان ! تعادلم تو شنا و شیرجه خیلی موثره :
خود پریدن یا دویدن تو یه محیط سر و چرب و لیز به تعادل زیادی نیاز داره ، مدت زمانی که معلق و در حال هوا نوردی هستی هم با کمک تعادل خودتو کنترل میکنی ، داخل آب از لحظه ورود تا وقتی که بخوای خودت حرکت کنی با تعادل مسیرتو مدیریت میکنی !
هزار تا چیزو باید جور کنی تا واقعا حق این کلمات ، صبر ، تحمل ، تقلا ، حفظ تعادل و آگاهانه ، ادا بشه ، پس دیگه وقت فکر کردن به چیز دیگه ای نداری ، و اینم یه نکته است ! که اتفاقا خیلی مهمه .
سگی که در گرفتن خرگوش موفق میشه که یکی رو شناسایی و دردسر های شکارشو تقبل کنه ؛ ولی فقط یک خرگوش ، خرگوش ها خیلی فرزن و اگه دوتاشون رو دنبال کنه همه رو از دست میده !
(ノ•̀ o •́ )ノ ~ ┻━┻
سرتون درد نیارم خلاصه اش تصویر پایینه : )