
درود، رضا شیریننژاد هستم؛ دانشجوی روانشناسی، عاشقِ ادبیات، تجزیهوتحلیل، دیجیتال مارکتینگ و قهوه (البته بهدونِ شیر و بههمراهِ شِکَرَش). مایلام برای چند دقیقهای همکه شُده، برایتان از خانهیِ همیشگیام بگویم؛ خانهای که بعدها، در گُذرِ زمان، بر باد رفت. امیدوارم برای همین دقایقِ کوتاه همکه شده، هَمراهِ من باشید.
خاطراتِ کودکی، آرزوی جوانی، شکست در میانسالی و یادگاری برای کُهنسالی، تَمامِ پاترونوس، برایِ من در همینها خلاصه میشود.
در پاترونوس ما موفقشده بودیم تا .. رابطهای منطقی، پایدار و ارزشمند، بین زندگی شخصی و کار[ِمان] برقرار کُنیم. پاترونوس، برای ما، نهآن فضایی بود که درآن، آنقدر گرم رفاقت، گفتوگو، و سرگرمی شویم که، آنچه درست است و باید انجام دهیم را فراموش کنیم و نهآن محیطی بود که صرفا بهعنوان یک فردی، که فلانکار را، باید، در فلان ساعت انجام دهد، درآن، حضور داشته باشیم.
در پاترونوس ما موفقشده بودیم تا .. بستری برای رُشد همه فراهم کُنیم؛ فرقی نمیکرد کُجای بازی میبودید! کُنجِ میدان و یا، در میانهی میدان. اگر کاربرِ ما بودید، ما متعهد بودیم به اعتلا، ارتقا و رُشدِ تجربهی کاربری شما؛ اگر همکار و همیارِ پاترونوس بودید، ما متعهد بودیم به اعتماد، صداقت و درکنارِ آن، حفظ منافع مادی و معنویِ شما! و اما در موردِ خودِ ما، ما خواسته و یا ناخواسته، بهرُشدِ خودمان هم کمک میکردیم؛ پاترونوس فضایی بود که بهراحتی درآن، ایدههایمان را بهاشتراک میگُذاشتیم؛ بهدونِ ترس از تحقیر، حسادت و یا حتی قضاوت، و بازخوردهای مثبت/منفی و فوری دریافت میکردیم. همگی از این فضا لذت میبُردیم؛ و این از نظرِ من، بزرگترین مزیت فعالیت و کار در پاترونوس بود. اینگونه بود که در پاترونوس، در کنارِ دغدغهی همیشگیِمان، یعنی بهبودِ تجربهی کاربریِ کاربرانِمان، میتوانستیم، قدمبهقدم، در کنارِ یکدیگر، در مسیر رُشد، ارتقا، و اعتلا، حرکت کُنیم.
هی، محسن! من عاشقِ روحیهی کاریاَت هستم. در پاترونوس چندینبار مجبور به دگردیسی/دگرسانی شُدیم؛ نیاز(های) کاربران[ِمان] اهمیت داشت و این نیازها مرتبا و گاه بهدونِ نظم، ترتیب، و الگوی خاصی، تغییر کرده، نو و بهروز میشُد. از طرفی، سَطحِ کِیفی رُقبا هم گاه دستخوشِ تغییر شده و ما مجبور بودیم برای باقیماندن در میدانِ [رقابت]، تغییر کرده و بهتر کار کُنیم.
و اما، در پاترونوس ما موفقنشده بودیم تا .. جریانِ درآمدی ثابتای برایِ خودمان، دستوپا کُنیم؛ کاربران در طول (و عرض!) بازیِ [آنلاین]، سکههای مورد نیازِ خود را برای رسیدن به مراحلِ بعدی و خرید اشیای جادویی/فانتزی پیدا میکردند و پاترونوس خوشبختانه و یا متاسفانه(!) بازیای نبود که از ترفندهای Pay To Win پِیروی کُند. از طرفی سودِ حاصل از فروش محصولات فانتزی هم چیزی نبود که یک تیم چندنفرهی تولید محتوا را، مجبور به تولید محتوای ارزشمند کند! نظر شخصی: اما کملطفی کاربران! این چیزی بود که مارا بهاینجا کشاند؛ کاربران اگر یاد میگرفتد نهتنها برای سرویسهایی که، نیازهای ضروریِ آنانرا برطرف میکُنند؛ بلکه برای آنهایی همکه صرفا برای حالِ خوب، سرگرمی، شادی و خاطراتِ آنها، آنهم در این شرایط [اقتصادی] میجنگند(!)، دست بهجیب شوند؛ شاید اوضاع جورِ دیگری رقم میخورد!
عشق، جادوییست فراتر از جادوی ولدمورت و مرگخوارانش، پس تا عشق و امیدی هست؛ چهباک از بوسهی دیوانهسازان؟
در انتها برایِ محسن و احسانِ عزیز، که اکنون، رویاهای خود را در آپلا دُنبال میکنند؛ آرزوی شادی و کامیابی بیپایان دارم.