به قولی: نوشتن درباره ی کار های بهرام بیضایی بسیار دشوار است. مگر گستاخی جوانان داشته باشی و خامی نقد نویسان.
میتوان گفت《 مرگ یزد گرد》نمایشنامه ای تراژیک است از آن جایی که داستان حول کشته شدن یزد گرد شاه میگذرد. این نمایشنامه دارای وحدت زمان و مکان است. وحدت زمان به این معنا که همه ی ماجرا در یک شبانه روز رخ میدهد و وحدت مکان به این معنا که حادثه در یک آسیا اتفاق می افتد. آسیایی که یک آسیابان با همسر و دخترش در آن زندگی میکنند.
نمایشنامه دارای وحدت عمل یا موضوع هم هست؛ عمده ی داستان درباره ی ماجرای کشته شدن یزدگرد و چگونگی کشته شدن وی است.
در این نمایشنامه تکنیک بازی در بازی به کار رفته به طوری که شخصیت ها در دل نمایش نقش دیگری را بازی میکنند.
نمایشنامه بر این اساس است که جسدی در آسیا افتاده و ظاهر امر نشان می دهد که جسد در آسیا کشته شده. موبد و سردار و یکی از سرکرده های سپاه یزد گرد که به دنبال شاه میگردند وارد آسیا می شوند و وقتی جسد را میابند در صدد بر می آیند که آسیابان را به جرم قتل یزد گرد به دار بیاویزند. اما آسیابان میگوید که او شاه را نکشته و زن و دخترش هم تایید میکنند و به شیوه ی بازی در بازی سعی در نمایش دادن اصل ماجرا دارند. اگرچه که هر کدام به طور متفاوت و در تضاد با هم ماجرا را شرح می دهند.
در خارج از آسیا سربازان مشغول آماده سازی دار و کندن گور برای آسیابان هستند و رابط بین این دو صحنه یک سرباز است که از طریق همین سرباز میشنویم تازیان همه جا را تسخیر کرده و به دنبال لشکر شاه میگردند و یکی از آنان اسیر لشکریان شده. وقتی او را به سخن می آورند. با نمایش وی معلوم میشود شاه که در پی شکست از تازیان و به منظور یافتن کمک به مرو میتازد تالانی زر به همراه داشته و از آسیابان تقاضا میکند او را بکشد و در ازا تالان زر برای او باشد اما آسیابان از ترس رد میکند. پس شاه به آسیابان دستور میدهد برای چاشت گوسفندی فراهم آورد و آسیابان برای انجام دستور از آسیا خارج میشود. در این حین شاه با زن آسیابان تبانی میکند که آسیابان را بکشند و تالان زر را برداشته و فرار کنند. از آنجایی که دختر شاهد این ماجرا بوده مطلع میشویم که وقتی آسیابان بر میگردد شاه با شمشیر به او حمله میکند و آسیابان با یک چوب از خود دفاع میکند و ناخواسته باعث مرگ یزد گرد میشود.
در آخر رای موبد و سردار و سرکرده بر میگردد و لاشه را به خاک سپرده و سربازان شمشیر ها را آخته و منتظر رسیدن تازیان میشوند.
در طول نمایش شاه خوابی را دیده و برای زن آسیابان تعریف کرده که زن آن را بازگو میکند.
در طی نمایش در میابیم آسیابان پسری داشته که در جنگ تیر خورده و کشته شده، همانطور که در جایی از نمایشنامه میخوانیم:
سرکرده: جویی از خون تا زیر سنگ آسیا راه افتاده بود؛ و نشانه های تاریک مرگ همه جا پراکنده بود. و من واماندم که چگونه این سنگدلان بر کُشته ی خود می گریند.
آسیابان:ما نه بر او که بر خود می گریستیم.
زن: [ ضجه میزند] بر فرزند!
دختر: [ گریان] برادرم!
زن: من آن جوانک را به خون جگر از خُردی به برنایی آوردم. پسر من تک پسری بود خُرد که سپاهیان تواش به میدان بردند. و ماه هنوز نو نشده از من مژدگانی می خواستند، آنگاه که پیکر خونالودش را با هشت زخم پیکان بر تن برایم باز پس آوردند.
موبد: مردمان همه سپاهیان مرگند! ای زن کوتاه کن و بگو که آیا پسر اندک سال تو با پادشاه ما هم ارز بود؟
زن: زبانم لال اگر چنین بگویم. نه، پسر من با پادشاه همسنگ نبود؛ برای من بسی گرانمایه تر بود!
در این نمایش شاه در واقع غائب است و آسیابان و زن و دخترش هر کدوم در زمانی در نقش او فرو رفته و به جای او بازی میکنند. و این کار طبق نمایشنامه چنان ماهرانه و آرام شکل میگیرد که نمایش را برای تماشاگر طبیعی و باور پذیر مینماید.