Rahele_alz·۳ سال پیشو اصطبلی که متروکه شد ...هرگز دلم نمیخواست مسابقه اسب سواری را از دست بدهم،پس هر چه زود تر خودم را به خانه رساندم و لباس عوض کرده به دو به سراغ علی رفتم. میدانستم…
Rahele_alz·۳ سال پیشترنج - چهارمین و آخرین قسمتبازارچه رو که رد میکردم، باید از خیابون میگذشتم و بعد میموند دو تا کوچه که پشت سر بزارم و برسم خونه. بازارچه شلوغ بود مثل اکثر مواقع. حواسم…
Rahele_alz·۳ سال پیشترنج - قسمت سومقدم زدنو دوست دارم. حالا چه از جلوی خونه تا سر کوچه باشه و چه طی کردن یه خیابون دراز که معلوم نیست آخرش کجاست.پس هندزفریو گذاشتم تو گوشم و…
Rahele_alz·۳ سال پیشترنج-قسمت دومروز هایی که به دنبال کاری از خونه بیرون میزنم احساس خوبی دارم. هر چند که اون کار به نتیجه ای نرسه.کلی صبر کردم تا تاکسی رسید. آدرس رو از تو…
Rahele_alz·۳ سال پیشتحلیل نمایشنامه ی "مرگ یزد گرد"《...پس یزدگرد به سوی مرو گریخت و به آسیایی در آمد. آسیابان او را در خواب به طمع زر و مال بکشت...》به قولی: نوشتن درباره ی کار های بهرام بی…
Rahele_alz·۳ سال پیشداستانک _ شد شد، نشد میرم زیر قطار. اینو در حالی گفت که داشت روی ریل راه میرفت و دو تا دستاشو به حالت پرواز نگه داشته بود تا بتونه تعادلشو حفظ کنه…