_ شد شد، نشد میرم زیر قطار.
اینو در حالی گفت که داشت روی ریل راه میرفت و دو تا دستاشو به حالت پرواز نگه داشته بود تا بتونه تعادلشو حفظ کنه.
نمیدونم این چندمین باره که حرف هایی از این قبیل میزنه و من درمونده میشم که چی باید بگم و فقط مثل بز نگاه میکنم. البته که دوست ها باید به هم امید بدن اما اگه من اونی بودم که فکر میکنه دیگه هیچ راهی نیست و کسی سعی داشت بهم بفهمونه که زندگی هنوز قشنگیاشو داره، شاید همه ی حال بدمو روش استفراغ میکردم.
به هر حال نخواستم گاو به نظر بیام و گفتم:" شد شد، نشد نشد ولش کن."
دستمو انداختم گردنش و از بغلِ ریل به راهمون ادامه دادیم.