یک صبحِ تابستان
با آواز پرستویی که بالای سرم پرواز می کرد بیدار شدم
همینطور خیره نگاهش کردم
می رفت که برود
هی به شیشه میخورد و بر میگشت
آخر به پنجره ی بازی رسید
راهش به بیرون را یافته بود
پر زد و رفت
مرا با آوازش بیدار کرد و رفت که رفت
#خود_نوشته
اگر مایل بودید میتونید از طریق این لینک شعرِ های قشنگ شاعرانمون رو بخونید :)