حسین | righteous
حسین | righteous
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

چطور یاد گرفتم که شاد باشم؟

همین اواخر مکالمه کوتاهی با یکی از کاربران ویرگول در این پست داشتم، و حجم پوچی و افسردگی این فرد واقعا من رو شوکه کرد؛ نه بخاطر اندازه اون، به این خاطر که خیلی شبیه وضعیت چند سال قبل خودم بود.

در طول سه سال اخیر زندگیم مدام بین مرز شرایط عادی و افسردگی شدید در حرکت بودم، به محض اینکه به یک جور ثبات می‌رسیدم اتفاقی می‌افتاد که حال من رو بد می‌کرد، البته منظورم چیزهایی مثل خراب شدن گوشی و بقیه چیز های آزاردهنده نبود، هر کدوم از این اتفاقاتی که برای من میوفتاد برای خودشون یه پا فاجعه بودن.

از این وضعیت خسته شده بودم، روح و روانم در اثر فرسایش زندگی فرسوده شده بودن، هیچ‌وقت آرامش من بیشتر از چند روز دوام نداشت.

اما حالا این‌طور نیست، بعد از سه سال بالاخره می‌تونم بگم حالم خوبه، ولی چرا؟ چون من چند ماه قبل سعی کردم علت وضعیت خودم رو بفهمم، چرا شادی من هیچ وقت دوامی نداشت؟ چرا همیشه بعد از مدتی دوباره افسردگی به سراغم میومد؟ در اون دوران به راه حل همیشگی اوقات سختی خودم رو آوردم، خودکاری پیدا کردم و شروع کردم به نوشتن هرچه که به ذهنم می‌رسید روی یک تکه کاغذ.

چندین روز طول کشید؛ اما بالاخره جوابم رو پیدا کردم؛ دو دلیل اصلی عامل تمام غم های من بودن.

اول: عوامل بیرونی

دنیای بیرون از ذهن ما مکان وسیع و بزرگیه، انقدر بزرگ و انقدر پیچیده که ما کنترل بسیار کمی روی اون داریم. انسان خیلی کوچیکه، یک اتفاق طبیعی و نه چندان بزرگ مثل زلزله می‌تونه تمام زندگی اون رو خاکستر کنه.

علاوه بر این چیزایی زیادی هستن که مطابق میل ما نیستن اما نمی‌تونیم تغییری درشون ایجاد کنیم، مثل ظاهر مون، محل تولد مون، خانواده مون و...

دو میل وجود دارن که به نحوی ریشه این گره خوردن هستن، تمایلاتی که میتونن لذت بسیار فراتر از چیزهایی مثل لذت جنسی و جسمی به انسان هدیه کنن، اما اگه به نحو غلط ارضا بشن زندگی رو خاکستر میکنن.

اول: میل به کنترل

انسان ذاتا کنترل طلبه، ما هنوز هم مغز بدوی اجداد خودمون رو داریم، مغزی که تنها چیزی که می‌خواست و یگانه هدف اون بقا بود. کنترل در اغلب مواقع با بقا در یک راستا بود، اما حالا اینطور نیست. به همین خاطر این میل اغلب به صورت ناسالمی مثل کنترل زندگی افراد دیگه یا عدم رضایت از خود بروز پیدا می‌کنه.

دوم: میل به برتری

این میل هم یکی از والا ترین اشکال لذته، برای مغز برتر بودن همیشه و همیشه به معنای بقا بود، به همین خاطر لذتی که جلو افتادن از یک رقیب دیرینه یا رسیدن به هدفی که بسیاری بهش نرسیدن لذت وصف ناپذیری برای اغلب افراد داره. اما این میل تقریبا ارضا ناپذیره، چون دست بالای دست بسیاره.

چیکار کنیم؟

اولین قدم برای رسیدن به شادی خلاصی از شر این گره کوره؛ چطور باید این کار رو بکنیم؟ باید به شکل سالم، این دو میل رو ارضا کنیم تا از شر غم ناشی از اونها هم خلاص بشیم، چون خلاصی از شر اونها غیر ممکنه، مگه به قیمت شکستن روان تون.

اشکال سالم این دو میل

شکل سالم اولین مورد کنترل خودتونه، شما باید روی احساسات، زمان تون و اهداف تون کنترل پیدا کنید و به این شکل این میل رو آروم کنید.

مورد دوم قدری سخت تره، چون ریشه این میل به مقایسه خودتون با دیگران برمی‌گرده، اما از مقایسه‌ گریزی نیست، پس باید سعی کنید خودتون رو با خودتون مقایسه کنید؛ میتونید هر هفته یا هر ماه روی یک کاغذ پیشرفت خودتون رو ثبت کنید و با گذشته خودتون مقایسه کنید، کاری که شاید فقط ده دقیقه وقت ببره.

اگه بتونید این دو میل رو به صورت سالم ارضا کنید بالاخره میتونید از جنونی که این روزها دنیا رو گرفته خلاص بشید.

از داشتن گوشی بهتر لذت می‌برید، اما برای خریدنش زندگی خودتون رو جهنم نمی‌کنید، دوست دارید لباس بهتری داشته باشید، اما درگیر چشم و هم چشمی خونین با دوستان و اقوامتون نمی‌شید؛ داشتن بنز خوبه، اما هر بار که کسی رو سوار اینجور ماشین ها می‌بینید توی سینه تون احساس سنگینی نمی‌کنید.

جنون این روزای دنیا
جنون این روزای دنیا

دوم: عوامل درونی

با کنار زدن عوامل بیرونی شما میتونید از غم های پایدار و افسردگی اجتناب کنید، اما اجتناب از اونها به معنی رسیدن به شادی نیست؛ شادی در مرحله دوم بدست میاد، عوامل درونی.

این عوامل سه راس اصلی دارن که با رسیدن به تمام اونها، بالاخره به شادی و رضایت درونی می‌رسید.

عشق: داشتن عشق یعنی داشتن کسی و یا چیزی که شما بهش عشق بورزید، و اونها هم همینطور، مثل پدر، مادر، دوستان نزدیک و...

حامی: این مورد کمی پیچیده تره، یعنی داشتن کسی که در مواقع گرفتاری و مشکلات به داد شما برسه، اما مشکل اینه که در اینجور مواقع ما تنهاییم، کمتر کسی ما رو وقتی مشکلی داریم و حال خوشی نداریم تحمل می‌کنه، علاوه بر این همه چیز در این دنیا موقتیه، بنابراین حامی‌ای که شما نیاز دارید، باید همیشه کنارتون باشه، جاودان باشه، و البته بی‌نهایت قدرتمند.

لازمه بگم بهترین حامی ممکنه برای شما چه کسیه؟:)

هدف:‌ این مورد از همه این مفاهیم ساده تره، اما اصلی ترین مشکل انتخاب یک هدفه که از نظر شخص من بهترین راه انتخاب هدف، ایکیگای ژاپنی هاست.

هدف باید از اجماع این چهار شاخص تشکیل بشه تا کامل باشه.
هدف باید از اجماع این چهار شاخص تشکیل بشه تا کامل باشه.


عوامل محیطی و بیرونی خیلی مهمن، داشتن پول، داشتن خانواده خوب، محل تولد، اما قبل از هرچیزی، شادی در درون انسان زندگی می‌کنه، فقط باید بهش اجازه بدید توی فضای باز دنیای بیرون هم نفس بکشه:)

پ.ن۱: دوست داشتم یک‌ یا چند منبع برای این مطالب بیان کنم، اما دیدم این دیدگاه نتیجه‌ی تمام زندگی منه، نه فقط بخش کوچکی مثل خواندن یک کتاب، بلکه تک تک کتاب هایی که خوندم درش تاثیر داشتن.

پ.ن۲: احتمالا تا یک ماه این آخرین پست ویرگولم باشه، کارهای زیادی هست که باید راست و ریست کنم.

امیدوارم وقتی برمی‌گردم همگی تون هزار بار شاد تر و موفق تر از امروز خودتون باشید:)

اتفاق طبیعیزندگیموفقیتدلنوشتهپدر مادر
یه روزی سرگرم کننده ترین داستان دنیا رو می‌نویسم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید