حسین | righteous
حسین | righteous
خواندن ۲ دقیقه·۴ روز پیش

اورتینک های زیر پتویی

«خیبر خیبر یا صحیون!»

چشمام رو اروم باز کردم از لای پتو بیرون رو دیدم، تلویزیون روشن بود و داشتش سرود این چیزا میخوند، با دقت محاسبه کردم ببینم میصرفه خودمو به کنترل برسونم و خاموشش کنم؟

خب نصرفنید، پتو رو کشیدم دوباره تا شاید از اولین روز تعطیلم بعد دو ماه لذت ببرم، ولی خب همون بیت کوتاه زمینه ساز یه اوتینک همیشگی شد.

وضعیت واقعا واقعا عجیبه، سرعت رخ دادن اتفاقات به شدت ترسناک شده و عملا معلوم نیست یه ماه دیگه چی میشه، خب شایدم دو هفته دیگه.

تلویزیون خاموش شد، باز از زیر پتو اومدم بیرون بیینم کدوم آدم عادلی تلویزیون رو خاموش کرده، اما خب دیدم فقط خودم تو خونه ام، برقا رفته بود.

اینم شد اورتینک مجدد، چقدر دم انتخابات جون کندم و اخرش هم هیچی.

تازه الان زمستونه، تابستون چند ساعت قطعی برق داریم؟

شهر زیبای پیونک یانگ، کره شمالی، یکی از معدود روز هایی توی سال که برق داره
شهر زیبای پیونک یانگ، کره شمالی، یکی از معدود روز هایی توی سال که برق داره


بعد به بحث داخل اتوبوس فکر کردم، سه نفر علیه یه نفر، بحث بین دو دیدگاه، کسایی که میگن بهتره تهران مثل دمشق بمباران بشه، و کسایی که میگن نشه. منطقا باید سه نفر از دیدگاه دوم دفاع کنن و یکی از اولی؛ ولی خب اینجا کشور عجایبه.

بعد یاد لایحه کوفتی حجاب و رفع فیلترینگ میوفتم و باز حرص میخورم، واقعا الان وقت بازی های سیاسیه؟ اصلا این مسائل اولویت دارن؟

بعد یاد مصائب احتمالی برق داشتن افتادم، انگار مردم قطعی برقو به از محروم شدن های پدرانه ترجیح میدن، حقم دارن.

هرچند چرا ما همیشه باید بین بد و بدتر یکی رو انتخاب کنیم؟ نمیشه یه گزینه خوبم بعضی وقتا در دسترس باشه؟

الان من کیم؟ عقایدم چیه؟ چی درسته چی غلط؟ چطوری میتونم بیخیال باشم و راحت شم؟ راستش یه نمازم به زور برام مونده.

منکه بالاخره میخرمت، حالا تو هی ناز کن و پشت چشم نازک کن و ...خب، گرون تر شو:/
منکه بالاخره میخرمت، حالا تو هی ناز کن و پشت چشم نازک کن و ...خب، گرون تر شو:/


یاد کراشم افتادم، قرار بود این ماه کار کردن رو بزارم کنار و درس بخونم، ولی خب با افزایش بیست تومنی قیمتش طی یه روز مجبورم یه ماه اضافه کار کنم، اونم وسط امتحاناتم!

کتابخونه هام که مدام تعطیل میشه و اصلا فرصت درس خوندن پیدا نمیکنم، یعنی میتونم این ترم پاس شم و در کنارش روزی ۱۳ ساعت سر کار باشم؟

اورتینک چیزی نیست، با یه نمه پیلافرپن حل میشه، مشکل نداشتن وقت و انرژی اونه.

یاد دوستان و آشنایی افتادم که خیلی وقته حتی یه حال درست ازشون نپرسیدم و حس شرمندگی گرفتم، امیدوارم وقتی بعد سه ماه پیدام شد خیلی له و لورده ام نکنن.

خلاصه قصه، خسته ام

اگه بخاطر بعضیا نبود تا حالا مرده بودم، اگه بعضیا دارید قدرشون رو حسابی بدونید:)
اگه بخاطر بعضیا نبود تا حالا مرده بودم، اگه بعضیا دارید قدرشون رو حسابی بدونید:)


رسیدن به هر کدوم از سه هدفی که ۲۶ مهر امسال برای تا اخر دی مشخص کردم، به شدت سخته و هر روزم سخت تر میشه.

ولی هنوز غیرممکن نیست:)

اگه زنده موندم یه سال میرم مرخصی از زندگی.

این زاویه و یه ذهن بی‌خیال قسمت همه! :)
این زاویه و یه ذهن بی‌خیال قسمت همه! :)


پ.ن۱: کسی هنوز هستتتت

پ.ن۲: امده ایم که بمانیم

زندگیدلنوشتهکره شمالی
یه روزی سرگرم کننده ترین داستان دنیا رو می‌نویسم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید