تو با شناخت ارزش خودت و با مقایسهی محرّکها و مؤثرهایی که تو را همیشه راه میاندازند و شاد و یا رنجور میکنند، با قدر و ارزش خودت، در برابر کششها و حالتهای طبیعی خودت میایستی و حساب میکنی، که چرا خودت را برای اینهایی که برای تو بودهاند، فدا کردهای. و چرا از صبح تا شام، به خاطر آدمهایی مثل خودت و یا دنیایی پایینتر از خودت، دویدهای. انسان با مقایسهی محرّکها با خودش، از بند آنها آزاد میشود و بتهایش را میشکند. و خودشناسی؛ یعنی اینکه تو با این استعداد و امکان، چرا به خاطر دنیای بیجان و یا آدمها و فرعونها و طاغوتهایی که مثل تو هستند، سوختهای و ساختهای. تو خودت را با تأثیری که از هر چیز احساس میکنی، اندازه بگیر و مقایسه کن، که این چیز، ارزش این تأثیر را داشته و یا جهل و غفلت تو، او را بزرگ کرده است.
[کتاب نامه های بلوغ؛عین صاد]
