پرسید: چطوری؟
طورِ بودنِ آدمیزاد را چطور میشود در یک کلمه گفت؟ خوبم؟ بدم؟ برای من، آنگاه که «خوبْبدم» انتخاب میان این دو سخت است. اگر فرض کنیم، سوگ، دلشکستگی، غم، یأس، ناامیدی، ترس و حالهایی از این تبار «بد» باشد؛ آیا نمیشود این حال بد را خوب چشید!؟ اینجاست که ترجیح میدهم برای بیان حالم از واژه «خوبد» استفاده کنم.
خوب چشیدنِ حالِ بد در انکار و وارونهنمایی نیست. وقتی مأیوس هستم، به ژستِ امیدواری نمیگویم خوبد. بلکه میگذارم گدازههای یأس تمام علفهای امیدواری را تا ریشه بسوزاند. اینگونه اگر دیگربار در دشتِ دلِ من، سبزیِ امیدی دیده شود، ریشهاش عمیقتر خواهد بود یا لااقل با برهوتِ صادقانهای از زندگی، کنار خواهم آمد.
خوبچشیدنِ غم این نیست که آن را با ادای شادی کتمان کنم. ترجیح میدهم صادقانه در غمِ خودم غوطه بخورم اما قهرمان دروغین چشمانِ دیگران نباشم. سوگ نیز به همین قاعده، گردبادی است که میآید و چهره مخوف زندگی را نشان میدهد و میرود و پس از رفتنش، ما میمانیم و خرابههای برجامانده. خوبدِ سوگ این است که بپذیرم که هست و یادِ این سوگ در من همیشگی است اما باز هم زندگی ادامه دارد.
ریتم و رفتار ما در این جهانِ موزیکال دقیقا مانند ساز کمانچه است. هرچقدر هم تلاش کنیم در ریتمی شاد آن را بگنجانیم و بنوازیم، باز هم فرم در برابر محتوا شکست میخورد. ریشه های غم کمانچه، دقیقا به مانند اوج سوگ و غمی است که در تمام ابعاد زندگی، "زندگی" میشود. شاید رقصی گریان آینه تمام نمای انسان در جهانش باشد.
البته حال بد را نیز باید خوب چشید! میدانم این تعبیر دقیق نیست اما از باب تشبیه، دوست دارم برای خودم اینگونه تصویرسازی کنم که اگر زمان مانند دیگی باشد که ما در آن مشغولِ پختن هستیم، آنگاه در حرارتِ زندگی، طعمهای مختلفی بر ما افزوده خواهد شد. از شوری نمک تا شیرینی شکر، از ترشی لیمو تا تلخی قهوه، از روانی آب تا سفتی چند حبّه و نتیجه را «طعمِ نهایی» مشخص میکند. یعنی آن طعم که برآیند ترکیب و تلفیقِ تمام این تجربیات است.
آن طعمِ نهایی را در ملاقه مرگ تجربه خواهیم کرد. برای همین مرگ، چشیدنی است.
بگذار کارش را بکند. بگذار بشکند، بگذار بسوزاند، بگذار نمک بزند، بگذار زیرورو کند و هم بزند، بگذار بگدازد. بگذار بگذرد... بگذار بگذرد... بگذار بگذرد. خوبد باش؛ زندگی نه خوب است و نه بد. زندگی خوبدیِ دمادم است. تا التفات ما بر کدام صورت از بودن باشد.
من خوبدم... شما چطور؟
متن از: حسام ایپک چی ( و در حد دو خط آن میان از من)
پ.ن: چندروز پیش پیام زیر را در گروه کودکان فرشته دیدم و باعث شدند بهانه منتشر کردن این یادداشت شوند.
اگر در توانتان هست، سایه لطفتان را از این فرشته ها دریغ نکنید. حتی اگر شده صرفا اطلاع دادن به دوستانتان باشد. خیالتان هم از بابت کودکان فرشته راحت باشد، عمیقا مهربان و کار درستند.
5022-2970-0002-1852