باورم نمی شود که یکسال گذشت.
یکسال از روزی که کنار خیابان شکستم. نفهمیدم چه شد و چه جور ولی خرد شدم. وقتی به چشمانش نگاه کردم و لبخندش انقدر شیرین بود که نتوانستم آنجا به ایستم.
به این یکسالی که گذشت فکر میکنم، می بینم خیلی جاها کم گذاشتم. این متن هم بیشتر برای عذرخواهی از دختری است که هر لحظه بیشتر شرمنده چادرش میشوم...
دخترجان. اسمت را هم نمیدانم. البته همان بهتر که نمیدانم. شاید اگر میدانستم از خجالت آب میشدم. من حضورا بهت قولی ندادم، و تقریبا مطمئنم اصلا نمیدانی من کیام ولی بدان خیلی شرمنده ام. شرمنده از اینکه در یکسال گذشته کم گذاشتم، کم دویدم، کم فکر کردم به تو، کم انسان بودم. دلیلی ندارد توجیه کنم، خدایم شاهد بوده، ولی زندگی غرقم کرد دختر. یادم رفت تو نماد تمام چیزهایی هستی که از زندگی خواهانم.
شرمنده آن چشمانت، آن چادرت و آن لبخندتم. آن روز که دیدمت سریع رد شدم چون میدانستم اگر بیشتر صبر کنم همان کنار خیابان تمام میشوم ولی از آن روز خیلی فکرم عوض شد. کاش عملم هم مثل فکرم عوض میشد. حرفی نیست، هر چکی از زندگی خوردم را قبول کردم، این هم قبول میکنم چون لایقش هستم. تنها کاری که از آن روز انجام دادم این بود که راجبت نوشتم و همان را گذاشتم روی صفحه قفل گوشیم. هر روز نگاهش میکنم، هر روز حسرتش را میخورم که چرا حتی آن یادداشت هم نتوانست من احمق را بیشتر تکان دهد...
تمام اینها رو نوشتم که بهت قولی بدم برای سالگرد بعد. اینجانب رهــام (یا چرا به اسم واقعیم نگویم؟) اینجانب محمد امین از همین امسال تمام زندگیش را خرج تو و تمام بچه های شبیه تو میکند.
اینجانب خسته است، درمانده است، دل شکسته است، انقدر حرص میخورد و میدود صبح و شبش را هم یادش میرود ولی تمام رسالتش، تمام معنایش، تمام حرص و جوشش برای شماست. حلالم کن که یکسال را حرام کردم و کاری نکردم. محمد امین آدم خوبی نبود و نیست، محمد امین لجن است، محمد امین خیلی ها را اذیت کرده ولی برای تو و همه بچه های شبیه تو وظیفه اش این است که خوب باشد.
بخاطر سالگرد این قول، میخواهم کاری کنم. راستیت دو دل بودم در پست کردن این متن ولی از طرفی دوست داشتم ویرگولی ها هم اگر تمایل داشتند دخیلش باشند. اذنش را از نجف گرفتم و حالا به نظرم وقتش است دست به زانو ببرم...
و انجامش دادم و این مسیر را ادامه خواهم داد...