جارچیها در شهر میچرخیدند و با بوق و دهل همه را خبر میکردند برای حضور در میدان شهر که جماعتِ رعیت حضور بهم رسانند و مراسم «گردنزنی» را تماشا کنند. بعد میرغضب بر روی صحنه میآمد و نمایش خونینی اجرا میشد. سلاطین که در کشتنِ پنهانی، صاحب سبک بودند پس چرا باید در میدانِ شهر، چنین معرکهای برپا شود؟
سه حرف سین و لام و طا، معنای چیرگی میدهد. ما برای بیان چیرگی یک معلم بر موضوع درس میگوییم «مسلط» است. یا به آن شخص که بر مردم جامعه چیره است میگوییم «سلطان» و کلمه مسلط و سلطنت و... از همین معنا و ریشه است. اگر بخواهیم از این سه حرف، صفت بسازیم از قالبِ «فعیل» استفاده میکنیم. مثلا کسی که اهل کرم است میشود کریم، کسی که زیباست میشود جمیل، کسی که پسندیده است میشود حمید و کسی که چیره است میشود سلیط
دهخدا در برابر سلیطه نوشته «زن هرزهچانه و زباندراز» و چرا این صفت را به زن نسبت داده؟ چون تاء تانیث دارد یعنی سلیط میشود صفت مذکر (در وزن کریم) و سلیطه میشود صفت مؤنث (در وزن کریمه) و حالا به چه زنی یا مردی گفته میشود سلیطه یا سلیط؟
معرکه گردنزنیای که در بند یک نوشتم را خواندید؟ مردمی که از تماشای آن نمایش برمیگردند در دل میگویند گرچه این سلطان زورگو و بیخرد است (یعنی نه در قلب مردم جای دارد و نه در عقل برهانی برای صلاحیتش داریم) اما چون در ستمگری، بیمبالات و وقیح است پس ما از او اطاعت کنیم که شرّش دامنمان را نگیرد. سلیطه صفت کسانی است که سلطهشان از شایستگی نیست بلکه بعکس، آنقدر ناشایست هستند که دیگران به جهت پرهیز از رویارویی، در ظاهر از ایشان تبعیت میکنند.
چند مثال: حکومتِ سلیطه، جلادهایش را نمایش میدهد و جولانِ جمعی برای میرغضبها تدارک میبیند و حکم گردنزنی صادر میکند برای اینکه رعیت را به دندانِ تیز بترساند و مردم برای چشمدرچشم نشدن با وقاحتِ این طایفه بهظاهر ادایِ اطاعت درآورند. یا زن سلیطه و مرد سلیط، گفتار و کردارشان حق نیست اما معرکهای به راه میاندازند که طرفِ روبهرو از ترس آبرو ساکت شود.
حالا سؤال اینجاست که با سلیطهها چه باید کرد؟ اگر ترس را پیشه کنیم که برایشان تشویق محسوب میشود؛ اگر همچون خودشان رفتار کنیم که رفتهرفته ما نیز یکی از همان تبار خواهیم شد.
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما؟
متن از: حسام ایپکچی
هزینه جمع آوری شد.
دمتون گرم :)