این روزها درسگفتارهای محمد فرجادی بین مسیر رفت و آمدم همراه خوبی برایم شده. موضوعش چیست؟ "جهل مقدس". موضوع دقیق و جذابی است. تمام موضوع و گفتمانش حول یک تک بیت از حافظ میچرخد:
ما را به رندی افسانه کردند / پیران جاهل، شیخان گمراه
این موضوع تقدس گرایی هیچوقت حل نمیشود. شاید این خاصیت بشر باشد، تنبل در یادگیری و عمل. اما ممکن است دلیل دیگر این باشد که مفهوم "ظلم" زیر حجابِ به ظاهر زیبای همین تقدس جان می گیرد. ظلمی که هرگز تمامی ندارد چون انسان ذاتا طغیانگر است. همان دلیلی که ملائک در آن روز عظیم خلق انسان به جانب حق آوردند اما مورد قبول نبود.
فرجادی از لفظی استفاده کرد که خیلی برایم تکان دهنده بود. "حسین ذهنی". حتی کلمهاش هم برای عجیب است. اینکه برساخت ما از حسین (ع) تماما ذهنی است و نمودی در واقعیت ندارد. فقط گریه هایش برایمان مانده. آرمان؟ شوخی تلخیست. حسین عادت شده است. ده شب مراسم گناه شوری برگزار شود، ایدئولوژی تبلیغ بشود و بعد هم خدانگهدار.
البته من عالم دین نیستم، من صرفا جهانبینی خودم را نسبت به حسین و زیستم بیان میکنم، طبیعتا حقیقت مطلق نیست و بسیار ایراد دارد اما بعید میدانم بلد باشم در مقابل ظلم توجیه ایدئولوژیک بیاورم. ظلم، ظلم است و مظلوم هم مظلوم. چه آن مظلوم حسین باشد، چه کودک کار و چه زنی که تا کمر درون سطل آشغال دنبال نان باشد. البته که ظلم ابعاد دارد اما توجیه، هرگز.
اینها را گفتم که چه شود؟ هیچ. میدانم که هیچ میشود. اما اگر گفته نمیشد شاید من هم در دسته کسانی بودم که ظلم دیدم و ساکت ماندم. اما یک چیز میدانم که آن هم این است که ظلم رفتنی است. بنیادش بر همین است. یاد متن حسام ایپک چی افتادم. میگفت:
اينكه مى گويند ظلم رفتنى است دو معنا دارد:
معناى ابتدايى همانى است كه شنيده ايم. اهل ظلم به زوال و نابودى خواهند رسيد.
اما معناى دوم اين است آنان كه خود را در شيب زوال مى بينند از سر عجز دست به دامان تعدى و ظلم مى شوند.
پس:
اول آنكه: ظلم رفتنى است
دوم آنكه: ظلم، مرام رفتنى هاست
شما هم تمام میشوید. دیر یا زود. تن، زمان زیادی به شما نمیدهد، کاش لااقل تلاش کنید که شریف زندگی کنید، کاش لاقل اگر ظلم می کنید به نام دین نکنید، کاش لااقل دین را انقدر به قتلگاه نبرید. کاش انقدر درکتان میرسید که بدانید بغضِ دفن شده زیر بار ظلم روزی منفجر میشود، همانطور که حسین جنتی نقل میکند:
باشد که منفجر شود این بغضِ بیحساب... / عُمریست جای نان، همه باروت خوردهایم!
حرف دیگری نیست. جمله آخر باشد از آن شجاع دل کربلا که آموزگار من است. شاگرد خوبی نبودم اما یادم است هربار در سیرتش نگاه انداختم فقط یک چیز دیدم: اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید...
پ.ن: ویدئوی زیر تزئینیست.