رُهــام
رُهــام
خواندن ۳ دقیقه·۷ ماه پیش

کمی از بیت حافظ


دیروز هنگام کار، نوای شجریان در پلی لیستم پخش شد. از حافظ میخواند و به این بیت رسید:

عبوس زهد به وجه خمار ننشیند / مرید خرقه دردی کشان خوش خویم

این تصنیف را قبلا هم شنیده بودم اما هیچوقت انقدر تمرکزم را روی متن نگذاشته بودم. کار را رها کردم و دوباره این بخش را پلی کردم و مدتی زل زدم به نوشته جلوی چشمانم. واقعیت، درکش هم سخت است که انسانی چنین متنی بنویسد. همه چیز دقیق سرجای خودش است.
حافظ هر از چندگاهی در ابیاتش کنایه های زیرپوستی و سفتی را به کار می گیرد و به قولی انگار تنش میخارد با زاهد و کسانی که تزویر می کنند دربیفتد. مثلا بیت دیگری دارد که می گوید:

آتشِ زهد و ریا خرمنِ دین خواهد سوخت / حافظ این خرقهٔ پشمینه بینداز و برو

اینکه چه برداشت هایی از حافظ میشود در این موارد برای هرکسی متفاوت است اما لنز من می گوید که حافظ انگار برای زمان ما سروده. از ریا می گوید، از تزویر رخنه کرده در دین، از خلاصه شدن همه چیز در ظاهر، از ترویج دروغ و ظاهربینی. همه چیز ما را تبدیل می کند به چیزی که نیستیم و صرفا هر روز نقابی را بر صورت می زنیم که مقبول شویم تا یک وقت دستگیر، یا مسخره نشویم. همه چیز بر این مبنا می چرخد که بگوییم بیمار حالش در ظاهر خوب است اما نمی فهمیم که درونش چه خبر است و تازه آیا آن دارویی که به اون دادیم، ضد خود و بدنش عمل نمی کند؟
بخش جالبتر ماجرا این است که از زمان زیست حافظ تا به الان تمام چرخش های رفتاری همانگونه باقی مانده. کسی به متن کتاب و کلماتش توجه ندارد. تنها چیزی که اهمیت دارد جلدش است.
شاید هم من زیادی حساسم. شاید باید سر پایین انداخت و حافظ را برای روح و روان هرکس جداگانه تجویز کرد.
حافظ برای من آن بازیگری است که می آید و فقط لنز جدید برای دیدن ارائه می کند. ما مختاریم که قبولش کنیم یا نه. او هست تا به ما بیاموزد که جهان فقط آن چیزی که تو می بینی نیست و همه چیز مدام تغییر میکند و هر نگاهی به جهان یک وجه جدید از آن را رو می کند.
به هر صورت این بیت از دیروز ویرانم کرده و هرچه بیشتر میخوانم بیشتر مست میشوم. صوتش را هم روی پست میگذارم، تا ویرگول پاک نکرده مهمان ما باشید :)

سرم خوش است و به بانگ بلند می‌گویم / که من نسیم حیات از پیاله می‌جویم
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند / مرید خرقه دردی کشان خوش خویم
شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست / کشید در خم چوگان خویش چون گویم
گرم نه پیر مغان در به روی بگشاید / کدام در بزنم چاره از کجا جویم
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی / چنان که پرورشم می‌دهند می‌رویم
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین / خدا گواه که هر جا که هست با اویم
غبار راه طلب کیمیای بهروزیست / غلام دولت آن خاک عنبرین بویم
ز شوق نرگس مست بلندبالایی / چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم
بیار می که به فتوی حافظ از دل پاک / غبار زرق به فیض قدح فروشویم
حافظشعرزندگیمعنامفهوم
همه تو، ما هیچ، بر خود مپیچ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید