مقدمه و طرح موضوع:
تا چند وقت پیش/حتی هنوز هم، برخی با مشاهده ی یک فرد همه چیزدان تعجب می کردند/می کنند. سعی می کردند تا با تشبیه وی به اقیانوسی کم عمق، تحقیرش کنند. پیش تر این نگاه صفر و یک و بستن چشم روی حقیقت اینکه افرادی هستند که همزمان در چند حوزه دانش متخصص هستند در نوشته هایی راجع به دیالوگ بین ویژگی های فرد متخصص و یک فرد عمومی دان منتشر می شد. این نوشته ها در تمجید تخصص گرایی صرفا در یک حوزه از دانش بود و درباره ی کم ارزش پنداری افرادی بود که در چند حوزه تخصصی صاحب ایده و نظر هستند. تمام این افراد همه چیز دان به آتش افراد غیر متخصص که در حوزه تخصصی دیگران نظر می دادند می سوختند و اساسا کسی اصلا به این قائل نبود که می شود فردی در چند حوزه متخصص بو حتی متجرب باشد. نمی دانم شاید افرادی که خودشان به زحمت در یک زمینه تخصص یا مهارت پیدا کرده بودند به نوعی با ضمیر ناخودآگاه حسود چشم دیدن چنین چیزی را نداشتند و آن را در استثنائات دانشمندان گذشته چون ابن سینا، خواجه نصیر و ابوریحان بیرونی تمام شده می انگاشتند.
شرح مسئله:
در تمام 16 سال تحصیل تا مدرک کارشناسی بصورت همه چیزدانی (Polymath) دانش آموخته می شود، و صرفا در انتخاب رشته دیپلم و همچنین رشته تحصیلی کارشناسی سعی شده است تا قیف نظام آموزشی کمی همگرایی داشته باشد. اما سوال اساسی که با گذشت نزدیک به 200 تا 300 سال از نظام آموزشی مدرن بروز پیدا کرده است اینست که با وجود رشد مرزهای دانش بویژه هم مرزی زمینه های تخصصی و ظهور رشته های بین رشته ای تا چه اندازه این همگرایی و تمرکزبخشی موفق بوده است؟ علوم شناختی، علوم مغز و اعصاب، دنیای فازی، بایومکانیک، مکاترونیک، نانوتکنولوژی، رمز ارزها، ارگان آن چیپ، میکروالکترونیک و الکتروفیزیک، الکترواپتیک و میکروفلودیک به عنوان نمونه تعدادی از رشته های نوظهور و بین مرز دانشی جدید هستند که همگرایی نظام آموزشی را از هم گسسته اند.
در کل یک مهندس عمران، مکانیک، متالورژی، نرم افزار، فناوری اطلاعات، صنایع، یک فرد مدیریت خوانده، زیست شناسی سلولی-مولکولی، ایمونولوژی خوانده، همه و همه نسبت به زمانی که وارد کارشناسی ارشد یا بورد تخصصی می شوند، گویی از فضایی کاملا عمومی وارد فضایی کاملا تخصصی شده اند. دنیایی پس دنیای دیگری خودنمایی می کند و حتی برخی دروس تخصصی ایی دوران کارشناسی دروسی کاملا غیر مرتبط با فضای تخصصی و کاری می شود. مثلا فردی که مهندسی مکانیک خوانده بعد از اینکه در کارشناسی ارشد رشته حرارت و سیالات یا رشته تبدیل انرژی را می خواند دروس تخصصی و اصلی مقاومت مصالح1 و 2، علم مواد، طراحی اجزاء 1و 2، تحلیل المان های محدود و غیره دیگر به آن صورت بکارش نمی اید. بکارش هم بیاید دانستن شان یک مزیت برای وی بحساب می آید زیرا این دروس در کارشناسی ارشد طراحی جامدات و ساخت و تولید کاربرد دارند و دنیای مهندسی سیالات؛ مایعات و گازها کاملا از دنیای شکست و سایش و پوسته ها و سازه های مکانیکی متفاوت است. حتی در دکتری مهندسی تبدیل انرژی از شاخه مهندسی مکانیک اگر کسی وارد دنیای احتراق شود دنیایش و دانسته های محوری اش کاملا متفاوت از فردی خواهد بود که وارد دنیای آیرودینامیک اجسام پرنده شده است. دکترای تخصصی، دروس کارشناسی را همانقدر عمومی می نماید که دانش آموز درس هایی خوانده تا به مرحله ای برسد که انتخاب رشته برای مدرک دیپلم نماید!
حالا اما دنیا متفاوت شده است. همه چیز دانی باب بحث های استخدامی بخصوص در شرکت های نوپاست. حتما تا بحال درباره ی مهارت های تی شکل، آی شکل و خط تیره شکل شنیده اید. کُمب ها غول های تخصصی هستند و ضربدرها مثل هافبک می توانند در چند موقعیت شغلی یا کاری با تخصص های کاملا غیر حرفه ای و نا مرتبط به هم فعالیت کنند.
شاید یکی از بهترین مثال ها برای شرح این قضیه، مهندسین داده یا اساسا خود علم داده است. همچنین است برای مهندسین و متخصصین هوش مصنوعی. قلمروی دانش های تخصصی مورد نیاز این دو بخش از دانش و تجربه گستره ی بزرگی از بین رشته ای هاست. به همین دلیل افراد با مهارت تک بعدی یا همان آی شکل ها و حتی تی شکل ها در این دو زمینه برای آغاز یک فعالیت نوآورانه و استارتآپی توانمند نیستند.
به هر صورت مطالب متعددی در دهه ی اخیر بویژه دو سه سال گذشته در این خصوص در ادبیات جهانی نوشته و منتشر شده است. همه موافق هستند که فضای کسب و کار مدرن نیازمند تفکر واگرا (divergent thinking) ست تا نوآوری ها بوجود آیند. اما متاسفانه در ایران بویژه فضای دانشگاهی و استخدامی هنوز که هنوز تفکر فسیلی و نیوتنی در این باره وجود دارد.
در اینجا و اینجا دو نمونه متن درباره بازگشت همه چیزدانان و یا مزایای استخدام یک همه چیز دان از مدیوم رو می تونید مطالعه کنید.
جمع بندی و پیشنهاد:
هر فرد لیسانسه حداقل 16 سال و احتمالا حتی در ادامه در تمام عمرش مشغول همه چیز فراگیری است. "همه چیز" در اینجا نه به معنای همه ی چیزهایی که می شود آموخت نیست، بلکه فراگیری دانش و کسب تجربه در چندین زمینه مورد علاقه برای هر فرد بصورت تخصصی است. یعنی معنایی استعاری اما خلاف عادت امروزی در تک زمینه تخصص گرایی مورد هدف می باشد.در واقع در نظام آموزش نوین و مدرن نیز همه چیز خوانی یا همه چیز تدریسی رخ می دهد اما هیچ وقت ذهن آموزگار و دانش آموز برای این قضیه آماده و در واقع پارتیشن بندی نشده است. از این رو در بسیاری از موارد دانش آموزان می پرسند چرا باید دانشی چنین فراگیر را بیاموزیم!؟
با توجه به مباحث ذکر شده در این نوشتار، پیشنهاد می شود تا امر آموزش بر محور تربیت افراد همه چیزدان با تعریف صورت گرفته انجام شود. بر این پایه بایستی از ابتدای نظام آموزشی انتظارات و باورهای محصلین و مدرسین با این تفکر آشنا گردد و برنامه ریزی های آموزشی و انتخاب متون و واحدها از ابتدا با هدف تربیت انسان های با مهارت بصورت پای شکل یا کمب شکل صورت پذیرد دیگر شاهد فارغ التحصیلان همه چیز خوانده ی بیکار نباشیم. چند تخصص گرایی فصیلت شود و نوآوری در بین مرزهای دانشی و تجربه ای این چند تخصص برداشت شود.