امروز بعد از دو ماه دوباره جلسه ناهار کاری داشتیم با تیم 20 نفره ی همکاران. معمولا بعد از ناهار، مدیرعامل صحبت می کنه و بعد همکاران، مدیران و افراد تیم ها به هر ترتیبی که نشسته باشیم، صمیمانه هر نفر دو سه دقیقه حرف می زند، بعضی ها مسائل روز و بعضی ها مسائل کاری گذشته موفقیت ها و شکست ها شون رو می گویند. من اما همیشه سعی می کنم از بودن ها تشکر کنم و به نبودن ها اشاره، این ماه اما اینگونه شروع کردم:
"در این کمترین فرصت، می خواهم بلندترین داستان را بگویم، و آن داستانِ داستان هاست. قِصه ی داستان و سرگذشت داستان، درازترینِ قصه ها ست. اگر بخواهی سرگذشت همه ی داستان ها را بگویی، این خود داستانی ست بلند. برخی فلاسفه معتقدند تاریخ داستانی ندارد، مجموعه ای از وقایع نوسانی است، کاملا تصادفی، اما الهیون معتقدند تاریخ، آغازی و سرانجامی دارد، داستانی دارد.
من سعی کردم داستان را باور کنم. شرکت ما یک داستان است. پروژه کوکباز قصه ای دارد. رفتار و اعمالِ ما پیرنگ این قصه است. تفکر استراتژیک حکایت هم قصه گی هایمان و تفکر سیستمی همان کل نگری اول قصه هست: "یکی بود، یکی نبود!"
داستان مالِ آدم دغدغه مند هست، کسی که دغدغه ای دارد قصه ای می بافد و فردا، نقل و قول ها حول همین قصه هاست...هیچ وقت آدمی، شرکتی و پروژه ای، بهتر بگویم محصولی که داستانی برای گفتن ندارد، حرفی برای شنیده شدن ندارد، نقل قول نمی شود. پس فردا مال ما داستان دارهاست. تاریخ را ما ساخته ایم.
داستان ها، رویاپرداز (Dreamer) می خواهند پس با رویاپردازی، خلاقیت و نوآوری را وارد قصه ی محصولتان کنید.
امیدوارم همیشه با قِصه باشید و بزودی قصه ی کسب و کارتان گوش ها را پُر آوازه کند.
بزودی براتون یه قصه ی جدید دارم...