ویرگول
ورودثبت نام
Mary
Mary
خواندن ۲ دقیقه·۷ ماه پیش

نامه به سمیرا ۲۲

امروز برای اولین بار به یک کلمه رسیدم برای توصیف درست این دوره از زندگی‌ ام، «بحران» به معنای مسئله ای که خواسته یا ناخواسته وارد زندی ام شده و روند طبیعی زندگی ام را تحت تاثیر قرار داده و فرصت برای عمیق شدن و حل مسئله وجود ندارد و فقط باید این دوره را با انتخاب های بین بد و بدتر بگذارانم.

امروز در نقطه ای هستم که باید مسئولیت این بحران را بپذیرم. در این مدت با حصارکشی از کسانی که به من آسیب میزدند دور شدم و حالا وقت خارج شدن از حصار و رفتن به استقبال تصمیم گیری است.

امروز پایان راه نوشخوارهای ذهنی برای بحرانیست که در واقع من عامل به وجود امدنش نبودم..

من تمام تلاشم را برای نجات خودم و جلوگیری از این بحرام انجام دادم حالا چیزی برای پشیمانی نیست. نقطه ای برای حسرت باقی نگذاشتم..

این منم یک نجات یافته نه یک قربانی..

امروز در یک کارگاه شرکت کردم، در مورد مواجهه.. بخش اول این کارگاه با عنوان دیدن و شناخت خود و نادیده گرفتن صداهای مزاحم بود .. تنها کسی بودم که در کارگاه حرفی نداشتم .. احساس میکردم خودم را میشناسم و صداهای مزاحم را بلدم نشنیده بگیرم مشکلم با کلاس آنجا به اوج رسید که اعتقاد داشتند یک تلنگر بیرونی مثل یک دوست یا حتی یک کتاب انسان را متحول میکند اما من فکر میکنم قطعا همه ما میدانیم چه چیزی میخواهیم و چگونه باید بخواهیم دلیل دور شدن از مسیر اصلی نیازمان منافع ‌ و هزینه های راه ما و راه های راحت تر است.

امروز چند سفر درون شهری با دوچرخه داشتم، متوجه شدم در نفس کشیدن به شدت مشکل دارم و این ریشه این مشکل به عادت تنفس از دهان برمیگردد که البته مشکل در فرم بینی و فک و دهان اجبارا من را‌ مجبور به این مدل کرده اند.

به جرات مشکلات تنفسی‌بدترین چالشم در این روزهاست. اگر الودگی هوا کمتر بود من هم این همه مشکل نداشتم کمتر دچار حمله میشدم.

بعد از مدت ها به مرکز آلرژی مراجعه کردم، دارم دوباره سعی میکنم برگردم به کسی که بودم و درست بود. در نگاه کلان مشکلم آنقدر هم بزرگ نیست، که به خاطرش انقدر مرگ را در هر حمله تنفسی تحمل کنم، یعنی فکر میکنم اگر به خاطر همچین چیزی بمیرم احمقانه ترین مرگ ممکن را داشتم!

خنده دارترین چیزی که در مورد مرگم به آن فکر میکنم این است که قانونا بعد از مرگم اموال باقی مانده ام‌به آن حیوان لزج‌ که از خونم تغذیه میکرد میرسد یعنی انتهای ضربه زدن به خودم مردن است!

زالو لعنتی تا امروز یک جور بعد از این یک جور کیفور میشود..

برای زنده ماندن البته که دلایل دیگری دارم اما خب طنز زندگی را نمیتوان نادیده گرفت.


صداهای مزاحمکارگاهبحرانمرگ
این صفحه جهت نوشتن روزمرگی های من در قالب نامه هایی به تراپیستم سمیراست.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید