ویرگول
ورودثبت نام
Mary
Mary
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

نامه به سمیرا ۳۹

یک بار باهم در مورد مربی گروه درمانی ام صحبت کردیم لام که انگار یک چالش ۲۱ روزه داشته و برایم الهام بخش بود، گفتی تو هم این نامه ها را مینویسی تا از این جریان عبور کنی .. مثل یک چالش یا شاید چله ..


یک اتفاق خیلی جدید برایم افتاده، دوباره تجربه فرو ریختن درونم برای یک نفر را تجربه کردم. انگار که دلم میخواست در آن لحظه بمانم و تکرار شوم.

اول از این بگویم که رابطه ای به دنبال این لحظه نیست، یک دیدار بود و دیگر تکرار نمیشود ولی عمقی در این ماجرا بود، انگار ابتدا هر دویمان از دردی مشترک به هم گفتیم، یک ماجرا دردناک مشترک آدم ها را نزدیک میکند، فرض کن انگار دو غریبه به هم برسند و بفهمند هر دو در یک سال در جبهه بودند و در یک زمان در یک جا خدمت کردند خب فرض کن همین بوده یک ماجرا قدیمی مشترک داشتیم


هر دو اخیرا در رابطه های شکست خورده ای بودیم که اعتراف میکنم وضع او بهتر بود و حسادت میکنم به این بخش!

چند دیالوگ کوتاه غمناک با خنده بینمان رد و بدل شد و قلبم را تسخیر کرد

اصلا نمیخواهم بگویم قرار است اتفاقی بیوفتد یا دیداری دوباره باشد فقط میخواهم بگویم ، قابلیت عشق ورزیدن که در درونم از بین رفته بود دوباره بیدار شد.


او برای من نیست و من هم برای او نیستم اما باور نمیکنی درونم رویایی شکل گرفته از زنی که میتواند بلند شود و دوباره زندگی کند.
او برای من نیست و من هم برای او نیستم اما باور نمیکنی درونم رویایی شکل گرفته از زنی که میتواند بلند شود و دوباره زندگی کند.

انگار تاثیر بهار، آغوش چند ثانیه ای یک کراش کوتاه مدت، مرا به عیدی برای زندگی میبرد.

این یک ماه تماما مریض بودم، اول آنفولانزا، بعد حمله گربه و عفونت شدید بعد انفولانزا و حالا عفونت در خون!

اما هیچ کدام مانع شادی ام نیستند، به اولین هجوم عشق بر تنم سلام کردم.

حس کردم پایان چله نزدیک شده و کم کم باید آخرین نامه را بنویسم و از این سفر برگردم.

عشق ورزیدنچالش چلهکراشآغوش
این صفحه جهت نوشتن روزمرگی های من در قالب نامه هایی به تراپیستم سمیراست.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید