Roya  kouhestan Esfandiyari
Roya kouhestan Esfandiyari
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

عنوانشم پس باید بزاریم گل شمال و تنهاییام

امشب ۳۰مرداد۴۰۲ دوشنبه است

اومدم گل شمال این که چی شد و چخ حالیم رو توی دفتر شعر و خاطرات دوران مجردیم نوشتم

بارم تنها شدم و همدم شد این دفتر و مرور خاطرات و نوشتن حالم حال الانم...

داشتم می‌نوشتم یکی صدام کرد

ببخشید خانم دوست داشتی بیا پیش ما سرمو میچرخونم میبینم ۷تا جوون پسر و دختر رفیق اومدن میگم نه ممنونم

_تعارف نکن پاشو بیا خیلی وقت داریم می‌بینیم تنهایی

بازم من نه!ممنونم

عه پاشو بیا آنقدر گرم و صمیمی آنقدر خودمونی حرف می‌زد و آهنگ کلامش لحن گفتنش جوری بود که انگار گفته باشم چشم...گوشی و گذاشتم لای دفتر..روی کیفم پاشدم رفتم انگار خیلی زشت بود و بی ادبی اگه نمی‌رفتم نمیدونم متوجه میشین چی میگم قطعا که خیلیا تجربه کردن..گزافه بسه خلاصه رفتم که یه سیگار بکشیم و بکشم نکه از دور چیزی که دستش بود و بسمت من از دور دراز کرد و گفت یه سیگاری بکشیم همون سیگاره که دستم بود و خودم قصد روشن کردنشو داشتم...بچه های گرم و صمیمی بودن خوشگل و خوش بر و رو مشتی بودن...پرسیدم بچه کجایین همون که صدام کرد گفت شهریار فکر کردم شوخیه نمیدونم ناخواسته رفتم سمت ماشین و پلاکش و دیدم آره ۷۸ بود بچه کرج_تهران

چقدر خوشحال شدم یهو یجوری که تو غربت هموطن میبینی..یاد حرف بابام افتادم و بعدها آجیمم میگفت

نه روی در وطن دارم ..نه درغرب دلِ شاد

چه عجیب ...من تو غربت نیستم خاک آبا اجدادیمه

متولد و بزرگ شده ی کرجم

سیگاری که سمتم تعارف کرده بود و مجدد تعارف کرد گفت میکشی؟

پرسیدم گله؟؟گفت آره ..آره

دو دور چرخید بعدی و بار زد اونم چرخید

عجب متاعی بیه سیّد...گفتن روی تونی هم هستن..چه جالب چه راحت گفتم دسخووش بابا

اسپیکر بزرگ داشتن موزیک هم پخش

خلاصه که درآخر اسماشون گفتن و خودشون و معرفی کردن بعد اینکه ازم اسممو پرسیدن

و آشنا شدیم با شماره فاطی که از همه انگار کوچیک تر و وزه تر بود به خطم شمارم زنگ زد که داشته باشم دعوتم کردن ویلاشون

برنامم گفتم که من فعلا گل شمال میمونم و مینویسم گفت بعدش بیا گفتم فندوق تنهاست گفت ن برو اونم بردار بیا

ودرآخر گفت اگه خواستیدبیای ز بزن لوک می‌فرستیم بیا..و سوار شدن و رفتن


خدایا شکرت...چقدر صدای موج دريا زیباست

مدام باید با خودم تکرار کنم این مصراع از شعر خواجه شیراز

دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

عجب غزلیِ

خلاصه که نیتم برای اولین پست‌ وبلاگم نوشتن یه شعر بود وحس کردم بی مقدمه نمیشه که ...شروع کردم به حرف زدن و گفتن و شما شنیدن...

شعری هم که میخواستم بنویسم اینه...

بریم که تو پست دومم شعر اولم و بنویسم

گل شمالمن و تنهایی و دود سیگارحسب حالاولین نوشته
سلام رویام دختر کوهستان از تبار اسفندیار...رویایی که نه شاعر بود و نه نقاش ولی خود خودش خداشه و دوسش داره 020113 رو به فال نیک برای ویرگول شدنم میگیرم ???
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید